word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
present participle of accomplish
فاعل فاعل ازانجام دهد
-
به پایان رساندن کاری با موفقیت یا رسیدن به چیزی.
example - مثال
-
در واقع می توانید با متقاعد کردن ملایم کارهای بیشتری انجام دهید.
-
اگر تناسب اندام دارید. صعود را می توان در کمتر از سه ساعت انجام داد.
-
او معتقد است که شما می توانید کارهای زیادی را در یک زمان نسبتاً کوتاه انجام دهید.
-
فناوری جدید به این معنی است که ستاره شناسان می توانند در یک شب کاری را انجام دهند که سال ها طول می کشید.
-
سرمربی جدید به مطبوعات گفت که معتقد است تیمش می تواند کارهای بزرگی انجام دهد.
synonyms - مترادف
-
realizingUS
تحقق ایالات متحده
-
achieving
دستیابی به
-
actualizing
بالفعل کردن
-
attaining
به دست آوردن
-
completing
تکمیل
-
consummating
کامل کننده
-
doing
در حال انجام
-
fulfilling
انجام
-
perfecting
به کمال رساندن
-
performing
اجرا کردن
-
reaching
رسیدن
-
effectual
موثر
-
تاثير گذار
-
efficacious
موثر
-
potent
قوی
antonyms - متضاد
-
failing
شکست خوردن
-
flopping
فلاپینگ
-
flunking
پرتاب
-
foundering
بنیانگذار
-
underperforming
عملکرد ضعیف
-
blundering
اشتباه کردن
-
crashing
توفنده
-
falling
افتادن
-
floundering
دست و پا زدن
-
folding
تاشو
-
languishing
از بین رفتن
-
underachieving
کم کاری
-
collapsing
در حال فروپاشی
-
cratering
دهانه
-
fading
محو شدن