word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
باعث شروع چیزی شدن
-
تا یک واکنش شیمیایی سریعتر اتفاق بیفتد. مخصوصا با گرم کردن
-
باعث شود چیزی شروع به کار کند.
-
در ورزش. فعال کردن یک بازیکن به معنای برگرداندن آن بازیکن به تیم معمولی پس از مصدومیت است.
-
کاری کردن که چیزی شروع به کار یا اتفاق بیفتد.
example - مثال
-
آلارم با کمترین فشار فعال می شود.
-
چیزی دزدگیر ماشین را فعال کرد.
-
مشتریان جدید باید با یک خط خودکار تماس بگیرند تا کارت خود را فعال کنند.
-
The move will activate a clause in the contract which gives the company the option to sell or demand the outstanding £3.5m owed on the deal.
این حرکت یک بند در قرارداد را فعال میکند که به شرکت این امکان را میدهد تا 3.5 میلیون پوند بدهی قرارداد را بفروشد یا مطالبه کند.