past simple and past participle of afflict
ماضی ساده و ماضی ازمبتلا شدن
If a problem or illness afflicts a person or thing. they suffer from it.
اگر مشکل یا بیماری به شخص یا چیزی مبتلا شود. از آن رنج می برند.
It is an illness that afflicts women more than men.
این یک بیماری است که زنان را بیشتر از مردان مبتلا می کند.
a country afflicted by civil war
کشوری که از جنگ داخلی رنج می برد
distressed
پریشان
tormented
عذاب داده
hurt
صدمه
suffering
رنج کشیدن
grieved
اندوهگین شد
plagued
گرفتار شده است
aggrieved
ناراحت
stricken
زده
cursed
نفرین شده
impaired
دچار اختلال شده است
grief-stricken
غم زده
sad
غمگین
sorrowful
miserable
بدبخت
mournful
ماتم زده
happy
خوشحال
joyful
شادی آور
calm
آرام
content
محتوا
nerveless
بی اعصاب
unworried
بی نگرانی
collected
جمع آوری شده
relaxed
cool
سرد
easy
آسان
happy-go-lucky
خوش شانس
unperturbed
بدون مزاحمت
carefree
بی خیال
sound
صدا
unconcerned
بی دغدغه