word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
something such as a swimming pool or shopping centre, that is intended to make life more pleasant or comfortable for the people in a town hotel or other place
چیزی، مانند استخر یا مرکز خرید، که برای خوشایندتر یا راحتتر کردن زندگی مردم در یک شهر، هتل یا مکانهای دیگر در نظر گرفته شده است.
-
چیزهایی که برای زندگی راحت ضروری هستند، مانند آب گرم
-
چیزی که قصد دارد زندگی را برای مردم دلپذیرتر یا راحتتر کند
-
something such as a swimming pool or shopping area that is intended to make life more pleasant or convenient for people in a town hotel or other place
چیزی مانند استخر شنا یا منطقه خرید که در نظر گرفته شده است تا زندگی را برای مردم در یک شهر، هتل یا مکان های دیگر دلپذیرتر یا راحت تر کند.
-
چیزهای ساده ای که برای راحتی لازم تلقی می شوند
example - مثال
-
شورا مقداری نقدینگی اضافی دارد که پیشنهاد می کند آن را صرف امکانات عمومی کند.
-
این زندان 200 ساله پر از جمعیت، کم پرسنل و فاقد امکانات اولیه است.
-
استراوس امکاناتی مانند سرویس بهداشتی، مراقبت های پزشکی و یک اتاق ناهار را برای کارمندان ایجاد کرد.
-
public amenities.
امکانات عمومی
-
In some countries most people earn less than a dollar a day and lack basic amenities such as clean water.
در برخی کشورها اکثر مردم کمتر از یک دلار در روز درآمد دارند و فاقد امکانات اولیه مانند آب تمیز هستند.
-
اتاق های هتل کاربردی هستند و تمام امکانات اولیه را در خود جای داده اند اما نه بیشتر.
synonyms - مترادف
-
comforts
راحتی
-
conveniences
امکانات
-
facilities
خدمات
-
services
مزایای
-
advantages
اضافی
-
extras
زواید
-
frills
زیاده خواهی ها
-
indulgences
اقامتگاه ها
-
superfluities
ایدز
-
accommodations
لوازم خانگی
-
aids
فواید
-
appliances
تجملات
-
benefits
زیبایی ها
-
luxuries
منابع
-
niceties
خدمات رفاهی
-
resources
مفاد
-
utilities
بهبودها
-
provisions
راحتی موجودات
-
betterments
شایستگی ها
-
creature comforts
خواص
-
extravagances
معایب مود
-
features
لوکس
-
merits
زیاده خواهی
-
virtues
محل اقامت
-
mod cons
اسراف
-
-
luxury
-
convenience
-
indulgence
-
accommodation
-
extravagance
antonyms - متضاد
-
basics
اصول اولیه
-
essentials
ملزومات
-
fundamentals
مبانی
-
musts
باید
-
necessity
ضرورت
-
requirements
الزامات
-
burdens
بارها
-
millstones
سنگ آسیاب
-
وزن
-
abominations
زشتی ها
-
axioms
بدیهیات
-
bases
پایه ها
-
components
اجزاء
-
constituents
اجزای تشکیل دهنده
-
cornerstones
سنگ بنا
-
disadvantages
معایب
-
discomfort
درد و ناراحتی
-
disruption
قطع
-
elements
عناصر
-
factors
عوامل
-
foundations
صدمه می زند
-
hurts
ناراحتی
-
inconvenience
جراحت
-
رفتار نادرست ایالات متحده
-
misbehaviorUS
رفتار نادرست انگلستان
-
misbehaviourUK
ضروری است
-
necessaries
ریزدانه
-
nitty-gritty
اصول
-
principles
مقدمات
-
rudiments
قوانین
-
rules