word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
-
She`s got a hearty appetite.
او اشتهای زیادی دارد
-
اگر الان یک کیک بخورید، اشتهای خود را برای شام از بین خواهید برد.
-
ما با اشتهای واقعی در کوهنوردی کار کردیم.
-
اشتها. ضرب المثل می گوید با خوردن رشد می کند
-
پسران در حال رشد اشتهای شدید دارند.
synonyms - مترادف
-
hunger
گرسنگی
-
famishment
گرسنگی
-
voracity
حرص خوردن
-
ravenousness
درنده خویی
-
gluttonousness
پرخوری
-
hungriness
گرسنگی
-
greediness
حرص و آز
-
munchies
کره خوری
-
emptiness
پوچی
-
gourmandism
لذیذگرایی
-
voraciousness
حرص خوردن
-
معده
-
belly
شکم
-
edaciousness
دلتنگی
-
esurience
مطمئن
antonyms - متضاد
-
inappetence
بی اشتهایی
-
dislike
دوست نداشتن
-
hatred
نفرت
-
نفرت
-
disgust
انزجار
-
distaste
بیزاری
-
aversion
بیزاری
-
disfavourUK
نارضایتی انگلستان
-
loathing
نفرت
-
disfavorUS
نارضایتی آمریکا
-
disinclination
بی میلی
-
mislike
ناپسند
-
indifference
بی تفاوتی
-
repugnance
نفرت
-
revulsion
تنفر شدید