word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
-
من ظاهر ساختمان و پنجره های نامتقارن آن را دوست دارم.
-
صندلی عقب خودرو به صورت نامتقارن به دو قسمت تقسیم شده و یک یا هر دو طرف آن را می توان تا کرد.
-
My understanding is that the two halves of the brain asymmetrically process both music and language.
درک من این است که دو نیمه مغز به طور نامتقارن هم موسیقی و هم زبان را پردازش می کنند.
synonyms - مترادف
-
irregularly
به طور نامنظم
-
lopsidedly
به صورت کج
-
askew
کج
-
aslant
کج کردن
-
unevenly
به طور غیریکنواخت
-
skewedly
به صورت کج
-
unbalancedly
نامتعادل
-
crookedly
کج
-
unsymmetrically
نامتقارن
-
slantingly
به صورت کج
-
obliquely
غیر مستقیم
-
cockeyedly
با وقاحت
-
twistedly
پیچ خورده
-
disproportionately
به صورت نامتناسب
-
listingly
فهرست بندی