word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
example - مثال
-
جت ها به طور شنیدنی از بالای سر عبور می کردند، اما آسمان آنقدر ابری بود که نمی شد آنها را دید.
-
با روشن شدن گرما، کوره به طور شنیدنی زمزمه کرد.
-
آزاردهنده بود که مردم در تمام طول فیلم به طور شنیدنی زمزمه می کردند.
synonyms - مترادف
-
aloud
با صدای بلند
-
بیرون
-
با صدای بلند
-
loudly
با صدای بلند
-
distinctly
مجزا
-
به وضوح
-
noisily
پر سر و صدا
-
vociferously
با صدای بلند
-
emphatically
با تاکید
-
piercingly
سوراخ
-
resonantly
طنین انداز
-
تا همه بشنوند
-
clamorously
با هیاهو
-
deafeningly
کر کننده
-
powerfully
با قدرت
antonyms - متضاد
-
inaudibly
غیر قابل شنیدن
-
silently
بی صدا
-
soundlessly
بی صدا
-
voicelessly
بی صدا
-
softly
به نرمی
-
بی سر و صدا
-
faintly
کمرنگ
-
noiselessly
بی سر و صدا
-
به آرامی
-
با صدای آهسته
-
در یک زمزمه
-
در تن های کم
-
sotto voce
صدای سوتو
-
murmuring
زمزمه کردن
-
murmuringly
با زمزمه