word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
-
آنها مجبور شدند برای نجات جان او بجنگند.
-
ما با مقامات برای تغییر سیستم مبارزه کرده ایم.
-
من سال ها مبارزه کرده ام تا او را ارتقا دهم.
-
با باد و بارون جنگیدم تا به اینجا برسم!
-
He`s always battling with management to get things changed.
او همیشه در حال مبارزه با مدیریت است تا اوضاع را تغییر دهد.
synonyms - مترادف
-
in contention
در مناقشه
-
challenging
چالش برانگیز
-
competing
رقابت
-
contending
متخاصم
-
contesting
مسابقه دادن
-
striving
تلاش
-
struggling
در حال مبارزه
-
vying
رقابت کردن
-
زد و خورد
-
grappling
دست و پنجه نرم کردن
-
در رقابت
-
tussling
درگیری
-
warring
متخاصم
-
اون بالا
-
در حال اجرا
antonyms - متضاد
-
peaceable
صلح آمیز
-
nonaggressive
غیر تهاجمی
-
nonbelligerent
غیر متخاصم
-
pacific
صلح جو
-
peaceful
صلح آمیز
-
unbelligerent
غیر متخاصم
-
uncombative
بدون مبارزه
-
uncontentious
بی ادعا
-
agreeable
قابل قبول
-
easygoing
اسان گیر
-
conciliatory
آشتی جویانه
-
unwarlike
بی جنگ
-
مهربان
-
diplomatic
دیپلماتیک
-
placid
ارام