word - لغت

begin || شروع

part of speech - بخش گفتار

verb || فعل

spell - تلفظ

bɪˈɡɪn

UK :

bɪˈɡɪn

US :

family - خانواده

Wordfamily noun beginner beginning verb begin

google image

نتیجه جستجوی لغت [begin] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [begin] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [begin] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [begin] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [begin] در گوگل

description - توضیح

example - مثال

synonyms - مترادف


  • شروع کنید

  • commence


    آغاز شود

  • undertake


    بعهده گرفتن

  • initiate


    آغازکردن

  • tackle


    برخورد با

  • inaugurate


    افتتاح

  • instigate


    تحریک کردن

  • institute


    موسسه

  • effectuate


    مؤثر کردن

  • trigger


    ماشه


  • سریع


  • ايجاد كردن

  • elicit


    برانگیختن

  • induce


    وادار کردن

  • precipitate


    رسوب می کند

antonyms - متضاد


  • تمام کردن


  • کامل


  • نتیجه گرفتن


  • بستن


  • پایان

  • finaliseUK


    نهایی انگلستان

  • finalizeUS


    نهایی کردن ایالات متحده


  • انجام دهد

  • consummate


    کامل


  • رسیدن

  • fulfilUK


    برآورده کردن

  • fulfillUS


    برآورده کردن US

  • culminate


    بحد اعلی رسیدن


  • حل کن


  • راضی کردن