word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
to (cause to) curve.
به (علت) منحنی کردن.
-
برای حرکت دادن بدن یا قسمتی از بدن به گونه ای که صاف نباشد.
-
در وضعیتی که در آن زانوی یک پا با زمین تماس دارد.
-
قسمت خمیده چیزی
-
در فوتبال منحنی که در آن توپ زمانی که به روشی خاص ضربه خورده است حرکت می کند.
-
a serious medical condition that divers (= people who swim underwater) get when they come up to the surface of the water too quickly
یک بیماری جدی پزشکی که غواصان (= افرادی که در زیر آب شنا می کنند) زمانی که خیلی سریع به سطح آب می آیند دچار آن می شوند.
-
to change the position of your body or a part of your body so that it is no longer straight but curved or forming an angle.
موقعیت بدن یا قسمتی از بدنتان را طوری تغییر دهید که دیگر صاف نباشد بلکه خمیده باشد یا زاویه ایجاد کند.
-
یک مسیر منحنی یا یک زاویه
example - مثال
-
پرتوهای نور هنگام عبور از هوا به آب خم می شوند.
-
اگر آن خط کش را بیش از حد خم کنید، آن را می کوبید.
-
نقطه ای که جاده خم می شود
-
وقتی خم شد شلوار جدیدش پاره شد.
-
خم شدم و سکه های روی جاده را برداشتم.
-
او در حالی که ماشین خود را با سرعت زیاد در اطراف یک پیچ رانندگی می کرد از جاده خارج شد.
-
رودخانه در اطراف پیچ بعدی گسترش می یابد.
-
هنگام دوچرخه سواری مراقب باشید زیرا چندین پیچ تیز در طول مسیر وجود دارد.
-
بچه ها در حال تمرین نوشتن حروف با خم های زیادی هستند. مانند `s` و `m`.
-
چرا گربه شما این خمیدگی کوچک در دم خود دارد؟
synonyms - مترادف
-
curved
منحنی
-
flexed
خم شد
-
warped
تاب خورده
-
contorted
منحرف شده
-
curled
پیچ خورده
-
twisted
پیچ خورده
-
arced
قوس دار
-
arcked
قوس دار
-
bowed
تعظیم کرد
-
arched
قوس دار
-
coiled
پیچ خورده
-
deformed
ناقص شده
-
hooked
قلاب شده
-
crooked
کج
-
distorted
تحریف شده