word - لغت

bendy || خمیده

part of speech - بخش گفتار

adjective || صفت

spell - تلفظ

ˈben.di

UK :

ˈben.di

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [bendy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [bendy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [bendy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [bendy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [bendy] در گوگل

description - توضیح

example - مثال

  • I had a bendy plastic ruler with stickers on it.


    من یک خط کش پلاستیکی خمیده با برچسب روی آن داشتم.


  • رول باید سفت باشد. خمیده نیست بنابراین می توانید آن را در سس فرو کنید.

  • I get carsick when driving on bendy roads.


    هنگام رانندگی در جاده های پر پیچ و خم دچار سکته می شوم.


  • من فوق العاده مناسب نیستم اما من هنوز خیلی سرحالم

synonyms - مترادف

  • flexible


    قابل انعطاف

  • bendable


    قابل خم شدن

  • malleable


    چکش خوار

  • pliable


    قابل انعطاف

  • pliant


    انعطاف پذیر

  • limber


    لاغر

  • supple


    منعطف

  • lissom


    lissom

  • lissome


    زننده

  • lithe


    نرم

  • lithesome


    تنومند


  • پلاستیک

  • willowy


    بید

  • elastic


    کشسان

  • ductile


    هادی

antonyms - متضاد

  • inflexible


    انعطاف ناپذیر

  • rigid


    سفت و سخت

  • stiff


    سفت

  • stiffened


    سفت شد


  • سخت

  • unyielding


    تسلیم ناپذیر


  • جامد


  • محکم

  • awkward


    بی دست و پا - به شکلی نامناسب

  • unbending


    خم نشدنی

  • unmalleable


    غیرقابل انعطاف

  • unbreakable


    نشکن، شکست ناپذیر

  • inelastic


    غیر کشسان

  • unbendable


    خم نشدنی

  • graceless


    بی لطف