word - لغت

benevolent || خیراندیش

part of speech - بخش گفتار

adjective || صفت

spell - تلفظ

bəˈnev.əl.ənt

UK :

bəˈnev.əl.ənt

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [benevolent] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [benevolent] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [benevolent] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [benevolent] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [benevolent] در گوگل

description - توضیح

example - مثال

  • He is generally viewed as a benevolent figure in history.


    به طور کلی به او به عنوان یک شخصیت خیرخواه در تاریخ نگاه می شود.

  • He describes himself as a benevolent dictator.


    او خود را یک دیکتاتور خیرخواه توصیف می کند.


  • جلسات دو حزبی که در آن آنها می توانند در محیطی خیرخواهانه تبادل نظر کنند

  • We value our relationships with Catholic charities and other benevolent organizations sponsored by the Church.


    ما برای روابط خود با موسسات خیریه کاتولیک و سایر سازمان های خیرخواه که توسط کلیسا حمایت می شوند ارزش قائل هستیم.

  • He is president of the Broward County Police Benevolent Association.


    او رئیس انجمن خیریه پلیس شهرستان بروارد است.

synonyms - مترادف


  • نوع

  • kindly


    محبت آمیز


  • خوب

  • compassionate


    دلسوز

  • benign


    خوش خیم

  • caring


    مراقبت

  • charitable


    خیریه

  • humane


    انسانی

  • sympathetic


    دلسوز

  • generous


    سخاوتمندانه

  • gracious


    بخشنده

  • obliging


    الزام آور

  • beneficent


    سودمند

  • considerate


    با ملاحظه


  • لیبرال

antonyms - متضاد

  • unkind


    نامهربان

  • cruel


    ظالمانه

  • heartless


    بی دل

  • nasty


    زننده

  • unkindly


    نامهربانانه

  • brutal


    وحشیانه

  • compassionless


    بی رحم

  • inconsiderate


    بی ملاحظه

  • selfish


    خود خواه

  • uncaring


    بی توجه

  • uncharitable


    غیر خیریه

  • unmerciful


    بی رحم

  • unpleasant


    ناخوشایند

  • atrocious


    بی رحمانه


  • بد