word - لغت

benumbed || بی حس شده

part of speech - بخش گفتار

adjective || صفت

spell - تلفظ

bɪˈnʌmd

UK :

bɪˈnʌmd

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [benumbed] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [benumbed] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [benumbed] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [benumbed] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [benumbed] در گوگل

description - توضیح


  • به دلیل سرما نمی تواند احساس کند شوکه شدن. و غیره..

example - مثال

synonyms - مترادف

  • numb


    بیحس

  • unfeeling


    بی احساس

  • insensible


    نامحسوس

  • insensitive


    غیر حساس

  • stupefied


    مات و مبهوت

  • dazed


    مات و مبهوت

  • deadened


    مرده

  • foggy


    مه آلود

  • frozen


    منجمد

  • fuzzy


    درهم

  • groggy


    گیج کننده

  • muzzy


    گیج

  • paralysedUK


    فلج شده انگلستان

  • paralyzedUS


    فلج شده آمریکا

  • stunned


    شوکه شده

antonyms - متضاد


  • احساس

  • sensible


    معقول


  • حساس

  • perceptive


    درخشان

  • tender


    مناقصه


  • درك كردن


  • عاطفی

  • empathetic


    همدل

  • sympathetic


    دلسوز

  • caring


    مراقبت


  • گرم

  • gentle


    ملایم

  • tender-hearted


    نازک دل

  • compassionate


    دلسوز

  • warm-hearted


    خونگرم