word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
synonyms - مترادف
-
admonished
نصیحت کرد
-
castigated
محکوم شد
-
rebuked
سرزنش کرد
-
scolded
سرزنش کرد
-
harangued
اذیت شده
-
reprimanded
توبیخ شد
-
reproached
سرزنش شده
-
slated
جدول کشی شده
-
upbraided
سرزنش شده
-
blasted
منفجر شد
-
carpeted
فرش شده
-
dissed
جدا شد
-
flamed
شعله ور شد
-
lambasted
داغدار
-
reviled
توهین شده
antonyms - متضاد
-
praised
ستوده شد
-
approved
تایید شده
-
cheered
تشویق کرد
-
acclaimed
تحسین شده
-
admired
تحسین شده
-
applauded
کف زد
-
commended
مورد ستایش قرار گرفت
-
complimented
تعریف کرد
-
congratulated
تبریک گفت
-
lauded
مورد ستایش قرار گرفت
-
extolled
ستایش کرد
-
flattered
متملق
-
hailed
مورد استقبال قرار گرفت
-
bigged up
بزرگ شده
-
big upped
بزرگ شده