word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
یک کوچک. کیک تخت که خشک و معمولا شیرین است.
-
نوعی نان که معمولاً در کوچک پخته می شود. قطعات گرد
-
a small. soft. raised bread.
یک کوچک. نرم نان بالا آورد
-
بیسکویت نیز نوعی کراکر سخت است.
example - مثال
-
او یک بیسکویت در چایش ریخت.
-
رولند صدای خش خش کادوهای بیسکویت را شنید و با چشم انتظار به جان نگاه کرد.
-
شرکت بیسکویت آنجلا بلک یک داستان موفقیت نادر در این دوران رکود است.
-
پدر من یک موجود عادت است - او همیشه باید یک بیسکویت و یک فنجان چای قبل از خواب بخورد.
-
او یک بشقاب بیسکویت را به اطراف رد کرد.
synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
-
clothed
لباس پوشیده
-
covered
سرپوشیده