word - لغت

blinded || کور شده

part of speech - بخش گفتار

verb || فعل

spell - تلفظ

blaɪnd

UK :

blaɪnd

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [blinded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [blinded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [blinded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [blinded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [blinded] در گوگل

description - توضیح

example - مثال

synonyms - مترادف

  • made blind


    کور ساخته

  • rendered unsighted


    نابینا شده است

  • rendered sightless


    بی بینایی شده است

  • deprived of sight


    محروم از بینایی

  • deprived of vision


    محروم از بینایی

  • put someone's eyes out


    چشم های کسی را بیرون بگذار

  • dazzled


    خیره شده

  • bedazzled


    خیره شده

  • dazed


    مات و مبهوت

  • stunned


    شوکه شده

  • blinded temporarily


    به طور موقت کور شد

  • stopped someone seeing


    مانع دیدن کسی شد


  • در خط دید کسی قرار گرفت

  • blocked someone's vision


    دید کسی را مسدود کرد

  • obscured someone's vision


    دید کسی را پنهان کرد

antonyms - متضاد


  • از دید خارج شد


  • از سر راه خارج شد


  • از سر راه خارج شد


  • دور از دید حرکت کرد

  • revealed


    آشکار کرد

  • exposed


    در معرض

  • uncovered


    بدون پوشش

  • unearthed


    کشف شده است

  • unveiled


    رونمایی کرد

  • manifested


    آشکار شد

  • displayed


    نمایش داده

  • unmasked


    بدون نقاب

  • elucidated


    روشن شد

  • explained


    توضیح داد

  • explicated


    توضیح داد