word - لغت

blindfold || چشم بسته

part of speech - بخش گفتار

noun || اسم

spell - تلفظ

ˈblaɪnd.fəʊld

UK :

ˈblaɪnd.foʊld

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [blindfold] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [blindfold] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [blindfold] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [blindfold] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [blindfold] در گوگل

description - توضیح

example - مثال

  • It`s so easy. you could do it blindfold.


    خیلی راحته شما می توانید آن را با چشم بند انجام دهید

  • The children take turns walking blindfold around the obstacle course.


    بچه ها به نوبت با چشم بسته در اطراف مسیر مانع قدم می زنند.

  • He paraded them blindfold before television cameras.


    او آنها را با چشم بند جلوی دوربین های تلویزیون رژه داد.

synonyms - مترادف


  • باند

  • bandage


    بانداژ

  • cloth


    پارچه

  • covering


    پوشش

  • scarf


    روسری


  • نقاب چشم

  • sleeping mask


    ماسک خواب


  • ماسک خواب

  • visor


    لبه پیش امده کلاه

  • eyeshade


    سایه چشم

  • sleepmask


    ماسک خواب

  • blinder


    کور

  • obstruction


    انسداد

  • bluff


    بلوف

  • flab


    شل و ول

antonyms - متضاد


  • لنز طبی

  • glasses


    عینک

  • monocle


    تک تک

  • eyeglasses


    عینک

  • specs


    مشخصات

  • spectacles


    عینک

  • goggles


    عینک ایمنی

  • eyeglass


    عینک

  • bifocals


    دو کانونی

  • blinkers


    چشمک زن


  • شیشه

  • lorgnette


    لرگنت

  • shades


    سایه ها

  • sunglasses


    عینک آفتابی

  • trifocals


    سه کانونی