word - لغت
bloodshot
||
خون گرفته
part of speech - بخش گفتار
adjective
||
صفت
spell - تلفظ
ˈblʌd.ʃɒt
UK :
ˈblʌd.ʃɑːt
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
-
اما چشمان او نیز به همین ترتیب برق می زد. هر چند کبودی خون گرفته بود.
-
منتظر ماند و چشمان خون آلودش را فشار داد تا روزنه ای پیدا کند.
-
چشمان خون آلودش بی هدف از چهره به چهره پرسه می زد.
-
لقمه های اسب ها با کف پوشیده شده بود. چشمانشان خونی شد
-
صورتشان رنگ پریده بود. چشمانشان خونی شد چهره هایشان خم شد