word - لغت

blotchy || لکه دار

part of speech - بخش گفتار

adjective || صفت

spell - تلفظ

ˈblɒtʃ.i

UK :

ˈblɑː.tʃi

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [blotchy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [blotchy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [blotchy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [blotchy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [blotchy] در گوگل

description - توضیح

example - مثال

  • Her face was all blotchy.


    تمام صورتش لک شده بود.

  • His blotchy reddish complexion suggested he was a heavy drinker.


    رنگ قرمز مایل به لکه دار او نشان می دهد که او یک مشروب خوار شدید است.

  • Her red eyes and blotchy face revealed her sorrow.


    چشمان سرخ و صورت لکه دارش غم او را آشکار می کرد.

synonyms - مترادف

  • spottiest


    لکه دارترین

  • splotchiest


    لکه دار ترین

  • patchiest


    patchiest

  • splodgiest


    زشت ترین

  • freckliest


    کک و مک ترین

  • jazziest


    جازی ترین

  • streakiest


    خط خطی ترین

  • dottiest


    نقطه چین ترین

  • tawniest


    خوش رنگ ترین

  • brownest


    قهوه ای ترین

  • floweriest


    گلدارترین

  • most mottled


    لکه دار ترین

  • most dappled


    شیک ترین

  • most spotted


    لکه دار ترین

  • most pied


    پر رنگ ترین

antonyms - متضاد

  • plainest


    ساده ترین