word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
-
نورهای خیابان تار از پنجره باران زده می درخشید.
-
تصویر یک دختر را با طرحی مبهم نشان می دهد.
-
چشم چپ او به دور از ایده آل بود، اما قادر به دیدن تار بود.
-
با تاری از رختخواب بلند شد و تصادفاً به اتاق رفت.
-
تار به نامه نگاه کردم. قادر به هیچ معنایی از آن نیست
synonyms - مترادف
-
indistinctly
به طور نامشخص
-
faintly
کمرنگ
-
unclearly
نامشخص
-
fuzzily
به صورت فازی
-
obscurely
به طور مبهم
-
shadowily
در سایه
-
hazily
مه آلود
-
indistinguishably
غیر قابل تشخیص
-
mistily
مه آلود
-
vaguely
به طور مبهم
-
dimly
تاریک
-
foggily
مه آلود
-
nebulously
به طرز مهیبی
-
cloudily
ابری
-
gauzily
گیج کننده
antonyms - متضاد
-
به وضوح
-
قطعا
-
pellucidly
به صورت شفاف
-
accurately
به درستی
-
alertly
با هوشیاری
-
brightly
روشن
-
decisively
قاطعانه
-
distinctly
مجزا
-
lucidly
به طور شفاف
-
palpably
قابل لمس
-
sharply
به شدت
-
shrewdly
زیرکانه
-
دقیقا