word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
-
این هیستری بی امان رسانه ای در واقع نوعی شستشوی مغزی است.
-
چنین شستشوی سیستماتیک مغز قطعاً تأثیرات بدی خواهد داشت.
-
ما باید شستشوی مغزی 50 سال گذشته درباره اینکه یک فیلم می تواند باشد را خنثی کنیم.
synonyms - مترادف
-
influencing
تحت تاثیر قرار دادن
-
conditioning
شرطی سازی
-
persuasion
متقاعد کردن
-
indoctrination
تلقین
-
re-education
آموزش مجدد
-
inculcation
تلقین
-
propagandism
تبلیغات
-
درس دادن
-
دستورالعمل
-
drilling
حفاری
-
آموزش
-
schooling
تحصیل در مدرسه
-
proselytism
دین گرایی
-
tuition
شهریه
-
tutelage
سرپرستی
antonyms - متضاد
-
حقیقت
-
گیجی
-
تخریب
-
harm
صدمه
-
صدمه
-
ignorance
جهل
-
neglect
بی توجهی
-
worsening
بدتر شدن
-
atheism
بی خدایی
-
ناتوانی
-
disbelief
ناباوری
-
discouragement
دلسردی
-
dissuasion
منصرف کردن
-
hindrance
مانع
-
impotence
ناتوانی جنسی