word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
to try to make someone do something for you by giving them money. presents. or something else that they want .
سعی کنید با دادن پول کسی را وادار به انجام کاری برای شما کنید. هدیه. یا چیز دیگری که آنها می خواهند .
-
money or a present that you give to someone so that they will do something for you. usually something dishonest.
پول یا هدیه ای که به کسی می دهید تا کاری برای شما انجام دهد. معمولا چیزی غیر صادقانه
-
the act of giving someone money or something else of value. often illegally. to persuade that person to do something you want.
عمل دادن به کسی پول یا چیز ارزشمند دیگری. اغلب غیرقانونی برای متقاعد کردن آن شخص به انجام کاری که شما می خواهید.
-
to give someone money or something else of value. often illegally. to persuade that person to do something you want.
دادن پول یا چیز با ارزش دیگری به کسی اغلب غیرقانونی برای متقاعد کردن آن شخص به انجام کاری که شما می خواهید.
-
to try to make someone do something for you. often something dishonest. by giving them money. gifts. or something else that they want.
تلاش برای وادار کردن کسی به انجام کاری برای شما اغلب چیزی غیر صادقانه با دادن پول به آنها هدایا یا چیز دیگری که آنها می خواهند.
-
money or a gift that you give to someone so that they will do something for you. often something dishonest.
پول یا هدیه ای که به کسی می دهید تا کاری برای شما انجام دهد. اغلب چیزی غیر صادقانه
example - مثال
-
او متوجه شد که برخی از مقامات فاسد برای تایید کارهای ساختمانی نامرغوب رشوه دریافت کرده اند.
-
ظاهراً تاجران سرشناس مختلف به وزیر رشوه داده بودند تا به او لطف کنند.
-
او با شیرینی و پول جیبی به بچه ها رشوه می داد تا به مادرشان نگویند او چه کرده است.
-
اگر جوابش را به من بگویید می توانید شکلات تخته ای من را بخورید. آیا می خواهید به من رشوه بدهید؟
-
آنها نباید از مرز عبور می کردند. اما به نوعی توانستند به نگهبانان رشوه بدهند.
-
به راحتی می شد این هدیه را نوعی رشوه دانست.
-
زمانی که از پذیرش رشوه امتناع کرد، قدرت شخصیتی زیادی از خود نشان داد.
-
گرین وی در دادگاه دادگستری خیابان باو حاضر شد تا با هفت اتهام دریافت رشوه روبرو شود.
-
کار سیاسی او زمانی به پایان رسید که با دریافت رشوه، خود را به خطر انداخت.
-
تنها راهی که می توانم او را وادار به انجام تکالیفش کنم این است که به او رشوه بدهم.
synonyms - مترادف
-
backhander
عقب نشینی
-
مشوق
-
inducement
انگیزه
-
kickback
رجعت
-
pay-off
پرداخت کردن
-
sweetener
شیرین کننده
-
payola
پایولا
-
sop
سوپ
-
bung
بانگ
-
carrot
هویج
-
graft
پیوند
-
boodle
بودل
-
cumshaw
کامشاو
-
dropsy
آبریزش
-
enticement
اغوا کردن
antonyms - متضاد
-
hindrance
مانع
-
ضرر - زیان
-
پنالتی
-
کل
-
deterrent
بازدارنده
-
discouragement
دلسردی
-
disincentive
بازدارنده
-
dislike
دوست نداشتن
-
نفرت
-
hindrance
مانع
-
prevention
جلوگیری
-
repulsion
دافعه
-
determent
عزم
-
مجازات
-
disgust
انزجار