word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
وضعیتی که در آن چیزی به شدت آسیب دیده و قادر به ادامه یا کار صحیح نیست.
-
حالتی از درد شدید احساسی که شخص را از داشتن یک زندگی عادی یا سالم باز می دارد.
example - مثال
-
او از آنچه به عنوان شکست نهادهای ما می بیند ابراز تاسف می کند.
-
اگر نمی توانید با آنچه برای شما اتفاق افتاده روبرو شوید. شما در حالت شکستگی باقی می مانید
-
ما باید دلسوز باشیم. برای استقبال و حمایت از مردم در شکستگی هایشان.
synonyms - مترادف
-
coarseness
درشتی
-
roughness
خشونت
-
bumpiness
برآمدگی
-
lumpiness
برآمدگی
-
unevenness
ناهمواری
-
bristliness
برشتگی
-
shagginess
چروکیدگی
-
prickliness
خاردار بودن
-
bushiness
بوته
-
crinkledness
چروکیدگی
-
crudity
خامی
-
fuzziness
تیرگی
-
hairiness
پرمویی
-
irregularity
بی نظمی
-
jaggedness
ناهمواری
antonyms - متضاد
-
softness
نرمی
-
courtesy
حسن نیت
-
evenness
یکنواختی
-
gentility
جوانمردی
-
kindness
مهربانی
-
politeness
ادب
-
regularity
منظم بودن
-
smoothness
صافی