word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
ماضی ساده و ماضی ازمرور کردن
-
to look through a book or magazine without reading everything. or to walk around a shop looking at several things without intending to buy any of them.
نگاه کردن به یک کتاب یا مجله بدون خواندن همه چیز. یا اینکه در یک مغازه قدم بزنید و به چند چیز نگاه کنید بدون اینکه قصد خرید هیچ یک از آنها را داشته باشید.
-
برای مشاهده اطلاعات در اینترنت
-
(از حیوانات) برای تغذیه از علف. برگها. و غیره به روشی آرام
example - مثال
-
مرد در کیوسک ایستگاه دوست ندارد مردم در مجلات مرور کنند.
-
وقتی در بخش پرفروشها مرور میکردم. آن کتابی که به من می گفتی را پیدا کردم.
-
من دوست ندارم وارد لباس فروشی هایی شوم که در آن شما را در آرامش رها نکنند تا بگردید.
-
Several knowledgeable-looking people were browsing among the plants on display and noting things down in notebooks.
چند نفر با ظاهری آگاه در میان گیاهان به نمایش درآمده بودند و چیزهایی را در دفترچه یادداشت می کردند.
-
آیا به کمک نیاز دارید یا اجازه می دهم شما را برای مدتی مرور کنید؟
-
اگر در هر دقیقه پول پرداخت می کنید، صرف زمان برای مرور وب بسیار گران است.
-
من سایت شما را هنگام مرور وب پیدا کردم و بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم.
-
You would find it much quicker and easier to browse and download and so on if you had a broadband connection.
اگر اتصال پهنای باند داشته باشید، مرور و دانلود و غیره بسیار سریعتر و آسانتر خواهید بود.
-
Trying browsing the net for specialist organizations who can provide additional information.
تلاش برای جستجو در شبکه برای سازمانهای تخصصی که میتوانند اطلاعات بیشتری ارائه دهند.
-
او به من نشان داد که چگونه هنگام مرور یک سند بزرگ به پایین اسکرول کنم.
synonyms - مترادف
-
skimmed
کم چرب
-
scanned
اسکن شده است
-
glanced
نگاهی انداخت
-
perused
مطالعه شده است
-
looked
نگاه کرد
-
dipped
فرو رفته
-
flipped
برگردانده شد
-
glimpsed
نیم نگاهی انداخت
-
glinted
برق زد
-
leafed
برگی
-
peeked
نگاه کرد
-
surveyed
بررسی شد
-
thumbed
انگشت شست
-
flicked
تلنگر زد
-
riffled
سرگردان
antonyms - متضاد
-
gazed
خیره شد
-
stared
خیره شد
-
goggled
عینک دید
-
gaped
شکاف زده
-
peered
همتا کرد
-
looked
نگاه کرد
-
gawked
چشمک زد
-
contemplated
تامل کرد
-
eyeballed
کاسه چشم
-
beheld
مشاهده کرد
-
beholden
بنگر
-
ogled
نگاه کرد
-
gawped
گپ زده
-
eyed
چشم
-
glared
خیره شد