word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
فاعل ازقلم مو
-
سریع و سبک یا بی احتیاطی (چیزی) را لمس کردن.
-
برای حرکت دادن چیزی به جایی با استفاده از برس یا دست.
-
تمیز کردن چیزی یا صاف کردن چیزی با قلم مو.
example - مثال
-
او چیزی را که به طرز مشکوکی شبیه اشک به نظر می رسید کنار زد.
-
مکث کرد تا مگسی را از صورتش دور کند.
-
قضیه چیه او درخواست کرد. موهای سرگردان را از روی ژاکتش می زند.
-
آرنجش به جام چسبیده بود. ریختن چای همه جا
-
او بلند شد و حشره ای را از دامنش بیرون کشید.
-
من نمیتوانم موهایت را برس بزنم اگر آرام نمانی!
-
برس موش را از کیفش درآورد و شروع به برس زدن موهایش کرد.
-
موهای بلند قرمزش را برس زد.
-
موهایش را برس نزده بود و لباس هایش ژولیده بود.
-
رژ لبش را گرفت و موهایش را برس زد.
synonyms - مترادف
-
clearing
پاکسازی
-
sweeping
وسیع
-
cleaning
تمیز کردن
-
dusting
گردگیری
-
removing
حذف کردن
-
scrubbing
شستشو
-
moving
در حال حرکت
-
pushing
هل دادن
-
wiping
پاک کردن
-
mopping
پاک کردن
-
swabbing
سواب زدن
-
drying
خشک کردن
-
polishing
جلا دادن
-
washing
شستشو
-
dabbing
داب زدن
antonyms - متضاد
-
dirtying
کثیف
-
floundering
دست و پا زدن
-
struggling
در حال مبارزه