word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
-
این یک کیسه برزنتی بود که با یک دریچه سگک دار بسته شده بود.
-
انتهای کماندار کمربندش را دور مشتش پیچید و آن را تهدیدآمیز تاب داد.
-
She was wearing buckled boots.
چکمه های سگک دار پوشیده بود.
-
ساب او دچار شکستگی چراغ و گلگیر شده بود.
-
عکس های تکان دهنده بزرگراه کماندار پس از زلزله را نشان می دهد.
-
تصاویری از بتن کمانش خورده و فولاد خرد شده وجود داشت.
synonyms - مترادف
-
bent
خم شده
-
bended
خم شد
-
twisted
پیچ خورده
-
distorted
تحریف شده
-
warped
تاب خورده
-
collapsed
فرو ریخت
-
contorted
منحرف شده
-
crumpled
مچاله شده
-
curved
منحنی
-
became bent
خم شد
-
become bent
خمیده شدن
-
became twisted
پیچ خورده شد
-
become twisted
پیچ خورده شود
-
became warped
تاب خورده شد
-
become warped
تاب دار شدن