word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
با زور به چیزی ضربه زدن
-
برای صدمه زدن به بخشی از بدن خود با ضربه زدن به چیزی سخت.
-
to travel. usually in a vehicle. in an uncomfortable way because the surface you are moving over is rough.
برای سفر معمولا در یک وسیله نقلیه به روشی ناخوشایند زیرا سطحی که روی آن حرکت می کنید ناهموار است.
-
برای برکناری کسی از یک موقعیت خاص گاهی به دیگری
-
دور و بر. ناحیه برجسته روی سطح یا بدن.
-
صدای افتادن چیزی روی زمین
-
تصادف با خودرو مخصوصا یکی که جدی نیست
-
افزایش در چیزی
-
یک منطقه برجسته روی یک سطح
-
ضربه زدن به چیزی یا کسی مخصوصا تصادفی
-
جابجایی کسی یا چیزی از مکانی رتبه یا شغل
example - مثال
-
چند روزی سرم را به هم زدم و ضربه مغزی شدم.
-
او در جایی که پایش را به گوشه میز کوبیده، کبود شده است.
-
وقتی داشتم سوار ماشین می شدم سرم را تکان دادم.
-
خودرو از جاده خارج شد و به درخت برخورد کرد.
-
مردهای جداکننده مدام مبلمان را به دیوارها میکوبیدند و رنگ را خرد میکردند.
synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
-
misses
از دست می دهد
-
placates
بشقاب ها
-
praises
ستایش می کند
-
soothes
تسکین می دهد
-
decreases
کاهش می دهد
-
diminishes
کاهش می یابد
-
potholes
چاله ها
-
chuckholes
چاله ها
-
cavities
حفره ها
-
pits
چاله ها
-
افسردگی
-
fissures
شکاف ها
-
craters
دهانه ها
-
holes
سوراخ ها
-
cave ins
غارها