word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
-
ساختمان ها فقط به تعمیرات جزئی نیاز داشتند - تهویه مطبوع نشتی. یک آبگرمکن شکسته
-
اگه واقعا خراب شده آنها باید یک ماشین دیگر به ما بدهند.
-
A picture at the bottom of the page shows a pair of hands cuffed together under the headline Busted.
تصویری در پایین صفحه یک جفت دست را نشان می دهد که زیر عنوان Busted به هم بسته شده اند.
-
یک باند قاچاق غیرقانونی روز پنجشنبه منهدم شد.
-
I found myself watching as an attractive woman walked out of the elevator. Suddenly I felt the security camera staring at me. I`m busted. I thought.
دیدم که زن جذابی که از آسانسور بیرون میرود را تماشا میکنم. ناگهان احساس کردم دوربین امنیتی به من خیره شده است. من متلاشی شدم فکر کردم
-
داستان در مورد عاشقان نوجوانی است که توسط یک پدر عصبانی هنگام بوسیدن در یک ماشین پارک شده، متلاشی می شوند.
synonyms - مترادف
-
inoperational
غیر عملیاتی
-
inoperative
غیر فعال
-
شکسته شده
-
defective
معیوب
-
پایین
-
faulty
معیوب
-
inoperable
غیر قابل اجرا
-
kaput
کاپوت
-
malfunctioning
عملکرد نادرست
-
bust
نیم تنه
-
unoperational
غیر عملیاتی
-
unusable
غیر قابل استفاده
-
non-operational
غیرعملی
-
خارج از عمل
-
خارج از نظم