word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
a law made by local government that only relates to its particular region.
قانونی که توسط دولت محلی وضع شده و فقط به منطقه خاص آن مربوط می شود.
-
قانونی که بر اعضای یک سازمان حاکم است.
-
a law made by local government that only relates to its particular region.
قانونی که توسط دولت محلی وضع شده و فقط به منطقه خاص آن مربوط می شود.
-
قانونی که بر اعضای یک سازمان حاکم است.
example - مثال
-
من معتقدم این سازه با آئین نامه ارتفاع ساختمان شهر مغایرت دارد.
-
Road fatality statistics fell dramatically when random breath-testing was introduced along with dozens of other new traffic by-laws.
آمار تلفات جاده ای با ارائه تست تنفس تصادفی همراه با ده ها آیین نامه جدید ترافیکی دیگر به شدت کاهش یافت.
-
A number of people were prosecuted under by-laws of the City of Montreal for distributing literature without a licence.
تعدادی از افراد تحت قوانین آئین نامه شهر مونترال به دلیل توزیع ادبیات بدون مجوز تحت پیگرد قانونی قرار گرفتند.
-
یک قانون باستانی اجازه دسترسی عمومی به سرتاسر اراضی عمارت را می داد.
-
Twin Oaks دارای کد گسترده ای از آیین نامه های انجمن است که بر استفاده از دوچرخه های محلی حاکم است.
-
State professional practice laws and hospital by-laws determine which licensed professionals can administer anesthesia.
قوانین عمل حرفه ای ایالتی و آیین نامه های بیمارستانی تعیین می کنند که کدام متخصصان دارای مجوز می توانند بیهوشی را انجام دهند.
synonyms - مترادف
-
rules
قوانین
-
regulations
آئین نامه
-
orders
سفارشات
-
ruling
حکم می کند
-
laws
قوانین
-
canon
کانون
-
directives
بخشنامه ها
-
ordinances
احکام
-
commands
دستورات
-
decrees
احکام
-
dictums
دستورات
-
directions
جهت ها
-
edicts
دستورات
-
instructions
دستورالعمل ها
-
precepts
احکام