word - لغت

carrying || حمل کردن

part of speech - بخش گفتار

N/A || N/A

spell - تلفظ

ˈkær.i

UK :

ˈker.i

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [carrying] در گوگل

description - توضیح

example - مثال


  • آیا دوست داری کیفت را برایت حمل کنم؟

  • She carried her tired child upstairs to bed.


    او کودک خسته خود را به طبقه بالا برد و به رختخواب برد.

  • These books are too heavy for me to carry.


    این کتاب ها برای من سنگین تر از آن هستند که بتوانم آن را حمل کنم.

  • We only had a small suitcase, so we were able to carry it onto the plane.


    ما فقط یک چمدان کوچک داشتیم، بنابراین توانستیم آن را به داخل هواپیما حمل کنیم.

  • Robson injured his leg in the second half of the match and had to be carried off.


    رابسون در نیمه دوم بازی از ناحیه پا آسیب دید و مجبور شد از زمین خارج شود.

  • Thieves broke the shop window and carried off (= removed) jewellery worth thousands of pounds.


    دزدان ویترین مغازه را شکستند و جواهراتی به ارزش هزاران پوند را با خود بردند.

  • The bus that was involved in the accident was carrying children to school.


    اتوبوسی که تصادف کرده بود بچه ها را به مدرسه می برد.

  • The Brooklyn Bridge carries traffic across the East River from Brooklyn to Manhattan.


    پل بروکلین ترافیک را از طریق رودخانه شرقی از بروکلین به منهتن منتقل می کند.

  • Police think that the body was carried down the river (= was transported by the flow of the river).


    پلیس فکر می کند که جسد را به پایین رودخانه برده اند (= توسط جریان رودخانه منتقل شده است).

  • Underground cables carry electricity to all parts of the city.


    کابل های زیرزمینی برق را به تمام نقاط شهر می رساند.

  • Rubbish left on the beach during the day is carried away (= removed) at night by the tide.


    زباله های رها شده در ساحل در طول روز توسط جزر و مد با خود می برد (= برداشته می شود).

  • Police officers in Britain do not usually carry guns.


    افسران پلیس در بریتانیا معمولاً اسلحه حمل نمی کنند.


  • خاطره حادثه را برای همیشه با خود خواهد برد (= حادثه را به یاد خواهد آورد).

  • All cigarette packets carry a government health warning.


    همه پاکت‌های سیگار دارای هشدار بهداشتی دولتی هستند.

  • Our cars carry a twelve-month guarantee.


    خودروهای ما دارای گارانتی دوازده ماهه می باشند.

  • His speech carried so much conviction that I had to agree with him.


    سخنان او آنقدر قانع کننده بود که مجبور شدم با او موافق باشم.

  • In some countries, murder carries the death penalty.


    در برخی کشورها، قتل مجازات اعدام دارد.

  • I'm afraid my opinion doesn't carry any weight with (= influence) my boss.


    می ترسم نظر من با (= نفوذ) رئیسم وزن نداشته باشد.

  • The salesclerk said they didn't carry (= have a supply of) sportswear.


    فروشنده گفت که آنها لباس ورزشی حمل نکرده اند (= عرضه دارند).

  • Malaria is a disease carried by mosquitoes.


    مالاریا یک بیماری است که توسط پشه ها منتقل می شود.

  • The weight of the cathedral roof is carried by two rows of pillars.


    وزن سقف کلیسای جامع توسط دو ردیف ستون حمل می شود.

  • We can no longer afford to carry people who don't work as hard as they should.


    ما دیگر نمی توانیم افرادی را که آنطور که باید سخت کار نمی کنند حمل کنیم.

  • Luckily they had a very strong actor in the main part and he managed to carry the whole play (= make a success of it through his own performance).


    خوشبختانه آنها یک بازیگر بسیار قوی در قسمت اصلی داشتند و او موفق شد کل بازی را به عهده بگیرد (= با اجرای خودش موفق شود).

  • The bosses' plans to reorganize the company won't succeed unless they can carry the workforce with them.


    برنامه های رؤسا برای سازماندهی مجدد شرکت موفق نخواهد شد مگر اینکه بتوانند نیروی کار را با خود حمل کنند.

  • The motion/proposal/resolution/bill was carried by 210 votes to 160.


    این طرح/پیشنهاد/مصوبه/لایحه با ۲۱۰ رای موافق و ۱۶۰ رای موافق به تصویب رسید.

  • This morning's newspapers all carry the same story on their front page.


    روزنامه‌های صبح امروز همگی همین مطلب را در صفحه اول خود دارند.

  • The sound of the explosion carried for miles.


    صدای انفجار کیلومترها طول کشید.

  • The ball carried high into the air and landed the other side of the fence.


    توپ به هوا بلند شد و به طرف دیگر حصار رسید.

  • Lenin carried Marx's ideas a stage further by putting them into practice.


    لنین ایده های مارکس را با عملی ساختن آنها به مرحله ای فراتر برد.


  • اگر این استدلال را به نتیجه منطقی خود برسانیم، متوجه می شویم که سرمایه گذاری بیشتر ایده خوبی نیست.

  • She carries tidiness to extremes/to its limits (= she is too tidy).


    او آراستگی را به حد افراط می برد (= بیش از حد مرتب است).

synonyms - مترادف


  • با صدای بلند

  • booming


    پررونق

  • resounding


    طنین انداز

  • ringing


    زنگ زدن

  • resonant


    استنتوریست

  • stentorian


    پر صدا

  • sonorous


    گوش خراش

  • earsplitting


    سوراخ کردن

  • piercing


    رعد و برق

  • thundering


    تندرو

  • strident


    پر سر و صدا

  • thunderous


    گیاهی

  • reverberating


    غرش

  • reverberant


    فریاد زدن

  • clangorous


    کر کننده

  • plangent


    پر شده

  • roaring


    انفجار

  • blaring


    قدرتمند

  • deafening


    قوی

  • clamorous


    orotund

  • ear-splitting


    ثروتمند


  • عمیق

  • blasting


    پر جنب و جوش


  • گوش سوراخ کردن


  • orotund


  • noisy




  • vibrant


  • ear-piercing


antonyms - متضاد


  • ساکت


  • نرم

  • low


    کم

  • gentle


    ملایم


  • ضعیف

  • subdued


    رام شده است

  • inaudible


    غیر قابل شنیدن

  • low-pitched


    کم صدا


  • بی صدا

  • hushed


    ساکت شد

  • faint


    از هوش رفتن

  • muted


    خاموش

  • dull


    کدر

  • muffled


    خفه شده

  • indistinct


    نامشخص

  • softened


    نرم شد


  • لاغر

  • mild


    خفیف

  • faded


    محو شده است

  • vague


    مبهم

  • unclear


    غیر واضح

  • whispered


    زمزمه

  • stifled


    نامحسوس

  • imperceptible


    شیرین

  • mellow


    خشن


  • تزلزل

  • hoarse


    تیز

  • faltering


    مرده

  • shrill


    زمزمه کرد

  • deadened


  • murmured