checkmate

base info - اطلاعات اولیه

checkmate - مات

verb - فعل

/ˌtʃekˈmeɪt/

UK :

/ˌtʃekˈmeɪt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [checkmate] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • His king had been checkmated.


    پادشاهش مات شده بود.

  • She hoped the plan would checkmate her opponents.


    او امیدوار بود که این طرح حریفانش را مات کند.

  • My dad can always checkmate me within 20 moves.


    پدرم همیشه می تواند من را در 20 حرکت مات کند.

  • The goal is to checkmate an opponent's king.


    هدف مات کردن پادشاه حریف است.

  • The committee discussed the best method to checkmate this move.


    کمیته بهترین روش برای مات کردن این حرکت را مورد بحث قرار داد.

  • They are doing their best to checkmate those conspiring against the State.


    آنها تمام تلاش خود را می کنند تا کسانی را که علیه دولت توطئه می کنند، مات کنند.

synonyms - مترادف
  • countermove


    حرکت متقابل

  • baffle


    گیج کردن

  • baulkUK


    baulkUK

  • balkUS


    balkUS


  • ضرب و شتم

  • discomfit


    ناراحتی

  • foil


    فویل

  • frustrate


    ناامید کردن

  • thwart


    خنثی کردن

  • conquer


    تسخیر


  • گوشه


  • شکست


  • کسب کردن

  • outwit


    گول زدن


  • متوقف کردن

  • triumph


    پیروزی

  • undo


    لغو کردن

  • vanquish


    مغلوب شدن


  • جلوگیری کردن

  • circumvent


    دور زدن


  • بررسی


  • مسدود کردن

  • dash


    خط تیره

  • obstruct


    مانع

  • hinder


    مانع شود

  • stymie


    میخچه

  • derail


    خارج کردن از ریل

  • scotch


    اسکاچ

  • impede


    پیشخوان


  • قیچی

  • scupper


antonyms - متضاد

  • پیشرفت

  • cultivate


    کشت کنند


  • تشويق كردن


  • رو به جلو

  • foster


    پرورش دادن، پروردن

  • further


    به علاوه

  • nurture


    پرورش دادن


  • ترویج

  • abet


    شریک

  • aid


    کمک


  • اجازه


  • کمک کند


  • شکست

  • forfeit


    از دست دادن


  • حمایت کردن


  • تسلیم شدن


  • دست برداشتن از

  • surrender


    توسعه دهد


  • تسهیل کردن


  • عجله کن

  • facilitate


    فشار دادن

  • hasten


    قهرمان


  • پیش رفتن


  • تسریع


  • طرفدار ایالات متحده

  • expedite


    سوق دادن

  • favorUS


    favourUK

  • propel


    تحریک

  • favourUK


    سرعت بخشیدن

  • stimulate


  • accelerate


لغت پیشنهادی

meeting

لغت پیشنهادی

aborted

لغت پیشنهادی

prices