word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
بیشتر اما نه به طور کامل
-
به طور عمده
-
بیش از هر دلیل دیگری؛ اغلب؛ به طور عمده
-
آنها تفاوت ها را عمدتاً در میان فرقه های پروتستان می دانستند.
-
قیمت املاک و مستغلات عمدتاً به دلیل کمبود شغل در منطقه کاهش یافته است.
-
عمدتاً در مقالاتی برای اسپکتیتور بین سالهای 1711 و 1714 بود که انتقادات او ظاهر شد.
-
رادیوگرافی قفسه سینه انفیلترات های منتشر غیرسیستماتیک، عمدتاً در دو لوب پایینی را نشان داد.
-
در اینجا ساختمان عمدتاً از چوب ساخته شده بود و سبکهای صنایع دستی ملی را حفظ کرده بود.
-
قبل از سال 1849، سفر عمدتاً با اسب انجام می شد.
-
The interest was again chiefly rhythmic and required the most meticulous playing by all sections in the orchestra.
این علاقه دوباره عمدتاً ریتمیک بود و نیاز به دقیق ترین نواختن توسط تمام بخش های ارکستر داشت.
-
Bethesda disposed of Beaumaris by five wickets with 10 overs left thanks chiefly to a fighting 60 by Bryn Butler.
بتسدا بوماریس را با 5 ویکت با 10 اور باقی مانده عمدتاً به لطف مبارزه 60 توسط براین باتلر از بین برد.
example - مثال
-
We are chiefly concerned with improving educational standards.
ما عمدتاً به دنبال بهبود استانداردهای آموزشی هستیم.
-
او به طور گسترده سفر کرده است، عمدتاً در آفریقا و آسیا.
-
به خاطر گلزنی های او است که هواداران عمدتاً او را به یاد می آورند.
-
اکثر شرکت های آمریکایی عمدتاً از بانک ها وام می گرفتند.
-
دلار روز را کاهش داد، عمدتاً به دلیل انتظارات برای کاهش نرخ بهره آمریکا.
-
فصل بعدی عمدتاً به پاسخ به این سؤالات می پردازد.
-
دانشمندان را نمی توان صرفاً یا حتی به طور عمده مقصر دانست.
-
این جزیره عمدتاً گردشگران سطح بالا را به خود جذب می کند.
-
magazines intended chiefly for teenagers
مجلاتی که عمدتاً برای نوجوانان در نظر گرفته شده است
-
امروزه جان فیلیپ سوزا بیشتر به خاطر موسیقی اش که توسط گروه های موسیقی در سراسر ایالات متحده نواخته می شود، شناخته می شود.
synonyms - مترادف
-
به طور عمده
-
اغلب
-
در درجه اول
-
تا حد زیادی
-
predominantly
عمدتا
-
principally
اصولا
-
اساسا
-
substantially
بطور قابل ملاحظه ای
-
معمولا
-
بطور کلی
-
به ویژه
-
altogether
در مجموع
-
به طور معمول
-
commonly
بر حسب عادت
-
customarily
به طور کلی
-
habitually
بالاتر از همه
-
روی هم رفته
-
اول از همه
-
در اصل
-
تقریبا همیشه
-
تقریبا به طور کامل
-
به عنوان یک قانون
-
در بیشتر موارد
-
در کل
-
تا اندازه زیادی
-
-
-
-
-
-
antonyms - متضاد
-
دقیقا
-
exclusively
منحصرا
-
narrowly
باریک
-
به طور مشخص
-
به خصوص
-
تا حدی
-
insufficiently
به اندازه کافی
-
partially
تا اندازه ای
-
distinctly
مجزا
-
solely
صرفا
-
categorically
به طور قطعی
-
individually
به طور جداگانه
-
fractionally
به صورت کسری
-
تاحدی
-
marginally
در حاشیه
-
minimally
حداقل
-
در بخش
-
به سختی
-
به ندرت
-
scarcely
از برخی جهات
-