word - لغت

clairvoyant || روشن بین

part of speech - بخش گفتار

adjective || صفت

spell - تلفظ

/kleəˈvɔɪənt/

UK :

/klerˈvɔɪənt/

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [clairvoyant] در گوگل

description - توضیح


  • کسی که می گوید می تواند ببیند در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد

  • a person who says they have powers to see the future or see things that other people cannot see


    شخصی که می گوید قدرت دیدن آینده یا دیدن چیزهایی را دارد که دیگران نمی توانند ببینند

  • claiming to have powers to see the future or see things that other people cannot see or relating to these powers


    ادعای داشتن قدرت برای دیدن آینده یا دیدن چیزهایی که دیگران نمی توانند ببینند، یا در ارتباط با این قدرت ها

  • By 1919, unable to see properly she went into business as a clairvoyant.


    در سال 1919، او نتوانست به درستی ببیند، به عنوان یک روشن بین وارد تجارت شد.

  • A few days after the discovery local authorities received a call from a woman claiming to be a clairvoyant.


    چند روز پس از کشف، مقامات محلی تماسی از زنی دریافت کردند که ادعا می کرد یک روشن بین است.

  • I had the feeling that she had suddenly acquired the powers of a clairvoyant.


    من این احساس را داشتم که او ناگهان قدرت یک روشن بین را به دست آورده است.

  • He's also something of a clairvoyant.


    او همچنین چیزی شبیه یک روشن بین است.

  • A clairvoyant predicted that something terrible would happen to the President.


    یک روشن بین پیش بینی کرد که اتفاق وحشتناکی برای رئیس جمهور رخ خواهد داد.

  • Oh what a little clairvoyant spy I was!


    آه، چه جاسوس روشن بینی کوچکی بودم!

  • Psychics such as Jeanne Dixon, the late Doris Stokes and my local professional clairvoyant all claimed that their gifts fell from heaven.


    روانشناسانی مانند جین دیکسون، دوریس استوکس فقید و روشن بین حرفه ای محلی من، همگی ادعا کردند که هدایای آنها از بهشت ​​افتاده است.

example - مثال

  • She went to see a clairvoyant who said he could communicate with her dead husband.


    او به دیدن یک روشن بین رفت که گفت می تواند با شوهر مرده اش ارتباط برقرار کند.

  • One of her aunts is clairvoyant.


    یکی از خاله هایش روشن بین است.

  • People are claiming to have had clairvoyant visions of the murder or murderer.


    مردم ادعا می کنند که بینش روشن بینانه ای از قتل یا قاتل داشته اند.

synonyms - مترادف

  • psychic


    روانی

  • extrasensory


    فراحسی

  • telepathic


    تله پاتیک

  • visionary


    رویایی

  • prophetic


    نبوی

  • prescient


    پیشگو

  • oracular


    سخنوری

  • sibylline


    سیبیلایی

  • farseeing


    دوراندیشی

  • farsighted


    دور اندیش

  • perceptive


    درخشان

  • intuitive


    شهودی

  • vatic


    واتیک

  • discerning


    متفکر

  • spiritualistic


    معنویت گرا

  • fey


    فی

  • judicious


    دارای قوه قضاوت سلیم

  • second-sighted


    ثانویه


  • با دید دوم

  • with a sixth sense


    با حس ششم


  • دوران جدید

  • paranormal


    ماوراء الطبیعه

  • divinatory


    پیشگویی

  • supernatural


    فراطبیعی

  • mystical


    عرفانی

  • predictive


    پیش بینی کننده

  • mysterious


    اسرار امیز

  • prognostic


    پیش آگهی

  • provident


    مشیت

  • foresighted


    آینده نگر

  • apocalyptic


    آخرالزمانی

antonyms - متضاد

  • amateur


    آماتور

  • beginner


    مبتدی

  • dabbler


    دابلگر

  • dilettante


    دلتنگی

  • layperson


    فرد عامی

  • learner


    یادگیرنده

  • nonprofessional


    غیر حرفه ای

  • novice


    تازه کار

  • probationer


    مشروط