word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
یک فرد چسبیده به شخصی که از او مراقبت می کند نزدیک می ماند و به او وابسته است
-
لباس های چسبیده به تناسب اندام می رسد تا فرم بدن شما دیده شود
example - مثال
-
یک لباس چسبیده
-
یک کودک چسبیده
-
تا زمانی که مدرسه را شروع کرد، دخترش خیلی چسبیده بود.
-
یک والدین سالخورده بسیار چسبنده و خواستار مشکلی ایجاد می کند.
-
او با یک لباس مشکی چسبناک خیره کننده به نظر می رسید.
-
آقای دارسی در یک دریاچه شیرجه زد و با پیراهنی خیس و چسبیده بیرون آمد.
synonyms - مترادف
-
adhesive
چسب
-
adherent
وابسته
-
agglutinant
چسبنده
-
osculant
عارض کننده
-
viscid
چسبناک
-
viscous
منسجم
-
coherent
صمغی
-
sticky
سر سخت
-
gluey
چسبیده
-
gummy
موسیلاژین
-
tenacious
لثه دار
-
tacky
پایبندی
-
glutinous
خوشگل
-
clingy
گرفتگی
-
mucilaginous
ویسکوید
-
sticking
واضح
-
gummed
یخ زده
-
cohesive
مومی
-
adhering
غمگین
-
gooey
برگزاری
-
claggy
ژلاتینی
-
viscoid
گلوپی
-
clarty
خمیری
-
icky
-
waxy
-
gloopy
-
holding
-
cloggy
-
gelatinous
-
gloppy
-
pasty
antonyms - متضاد
-
baggy
کیسه دار
-
شل
-
slack
سستی
-
droopy
آویزان
-
oversized
بزرگ
-
drooping
افتادگی
-
floppy
فلاپی
-
sloppy
درهم و برهم
-
roomy
جادار
-
slouchy
شلخته
-
bagging
بسته بندی
-
saggy
بزرگ کردن
-
oversize
شل و ول
-
flabby
جاری شدن
-
flowing
با صدای بلند
-
billowing
حجیم
-
voluminous
بادکنک زدن
-
sagging
شل شد
-
ballooning
حلق آویز کردن
-
loosened
سست شده
-
hanging
پر شده
-
slackened
بی شکل
-
برآمده
-
shapeless
چادر مانند
-
unshapely
کافی
-
bulging
گونی مانند
-
tentlike
سخاوتمندانه بریده
-
ample
-
sack-like
-
tent-like
-
generously cut