word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
مربوط به فرآیند دانستن، درک و یادگیری چیزی است
-
با تفکر یا فرآیندهای ذهنی آگاهانه مرتبط است
-
مربوط به یا شامل فرآیندهای تفکر و استدلال
-
همه شواهد حاکی از آن است که رویا یک فعالیت شناختی بسیار پیچیده است.
-
Beginning with the emergence of preoperational reasoning, arguments and intellectual confrontations with others are a source of cognitive conflict and disequilibrium.
با ظهور استدلال پیش از عملیات، بحث و جدل و رویارویی فکری با دیگران منبع تضاد و عدم تعادل شناختی است.
-
Moreover particular examples of the use or non-use of multiple points of view are not necessarily indicators of cognitive deprivation.
علاوه بر این، نمونههای خاص استفاده یا عدم استفاده از دیدگاههای متعدد لزوماً نشاندهنده محرومیت شناختی نیستند.
-
با تمایزات شناختی اولیه، اولین احساسات اکتسابی مشاهده می شود.
-
The principal advantage of this drug is that it causes little sedation or impairment of cognitive function and no dysmorphic side effects.
مزیت اصلی این دارو این است که باعث آرامبخشی یا اختلال در عملکرد شناختی و بدون عوارض جانبی بدشکلی میشود.
-
گفته می شود استروژن عملکرد شناختی را تقویت می کند.
-
She pursues the consequences of these differences for educational modes and for cognitive operations.
او پیامدهای این تفاوت ها را برای شیوه های آموزشی و برای عملیات شناختی دنبال می کند.
-
Therapy based on these questions can be wonderful and effective for help with a wide variety of emotional or cognitive problems.
درمان مبتنی بر این سوالات می تواند برای کمک به طیف گسترده ای از مشکلات عاطفی یا شناختی فوق العاده و موثر باشد.
example - مثال
-
a child’s cognitive development
رشد شناختی کودک
-
روانشناسی شناختی
-
آنها در حال مطالعه ارتباط بین رشد شناختی و زبانی در کودکان خردسال هستند.
-
این هم یک فرآیند شناختی و هم یک فرآیند احساسی است.
-
برخی از عملکردهای شناختی او مختل شده است.
-
cognitive behaviour/development
رفتار/توسعه شناختی
-
مطالعات نشان می دهد که بین ورزش هوازی و توانایی شناختی ارتباط وجود دارد.
synonyms - مترادف
-
cerebral
مغزی
-
ذهنی
-
روانشناسی
-
پر فکر
-
intrapersonal
درون فردی
-
perceptive
درخشان
-
rational
گویا
-
فكر كردن
-
intellective
فکری
-
reasoning
استدلال
-
فکر
-
مغز
-
phrenic
فرنیک
-
mindly
مفهومی
-
conceptual
روانی
-
psychical
عاطفی
-
باهوش
-
intelligent
تحلیلی
-
analytical
منطقی
-
logical
درونی؛ داخلی
-
نظری
-
theoretical
نسبتی
-
ratiocinative
معقول
-
یادگیری
-
psychic
داخلی
-
درونی
-
psychologic
متفکر
-
interior
درونی ترین
-
-
brainy
-
innermost
antonyms - متضاد
-
فیزیکی
-
bodily
بدنی
-
بدن
-
nonmental
غیر ذهنی
-
fleshly
گوشتی
-
واقعی
-
بیولوژیکی
-
corporeal
جسمانی
-
biologic