word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
عدم انسجام
منسجم
نامنسجم
به طور منسجم
به طور نامنسجم
---
google image
description - توضیح
-
when something such as a piece of writing is easy to understand because its parts are connected in a clear and reasonable way
زمانی که چیزی مانند یک نوشته به راحتی قابل درک است زیرا اجزای آن به روشی واضح و معقول به هم متصل شده اند
-
if a group has coherence, its members are connected or united because they share common aims, qualities, or beliefs
اگر گروهی انسجام داشته باشد، اعضای آن به دلیل اشتراک اهداف، ویژگی ها یا باورهای مشترک، به هم متصل یا متحد هستند.
-
وضعیتی که اجزای یک چیز به روشی طبیعی یا معقول با هم هماهنگ می شوند
-
یک رابطه واضح بین قطعات، به ویژه در یک اثر ادبی یا هنری
-
تا سال 1924، حزب تمام نظم و انسجام خود را از دست داده بود.
-
چه نوع ثبات و انسجامی داریم؟
-
All magazines and newspapers are a kind of conjuring trick - they put a gloss of coherence upon chaos.
همه مجلات و روزنامه ها نوعی ترفند تخیلی هستند - آنها تلفیقی از انسجام را بر هرج و مرج نشان می دهند.
-
Furthermore Oakeshott's notion of tradition does contain within it - in the idea of coherence - criteria of self-reflection.
علاوه بر این، مفهوم اوکشات از سنت در درون خود - در ایده انسجام - معیارهایی برای بازتاب خود دارد.
-
گفتن این داستان های جداگانه بدون از دست دادن انسجام کلی، چالش برانگیز است.
-
I suggest following Lakatos, that the crucial difference lies in the relative coherence of the two theories.
من به پیروی از لاکاتوش پیشنهاد می کنم که تفاوت اساسی در انسجام نسبی این دو نظریه است.
-
To what extent therefore should be continue to seek coherence of theme or form within the exhibition mode of exposition?
بنابراین، تا چه اندازه باید به دنبال انسجام درون مایه یا فرم در شیوه نمایش نمایشگاهی بود؟
-
This book presents a lens through which to view the emergent corrective efforts so that their coherence might become more clear.
این کتاب دریچه ای را ارائه می دهد که از طریق آن می توان تلاش های اصلاحی اضطراری را مشاهده کرد تا انسجام آنها واضح تر شود.
example - مثال
-
نکاتی که بیان می کنید خوب هستند، اما کل مقاله فاقد انسجام است.
-
او توانست انسجام جدیدی را بر ماشین آلات دولت تحمیل کند.
-
آنها برای ایجاد انسجام در درون گروه تلاش کرده اند.
-
مقاله شما فاقد انسجام درونی است.
-
عدم انسجام بین خط مشی و گفتار
-
نظریه هایی که فاقد انسجام ایدئولوژیک هستند
-
او نویسنده ای بود که سعی در ایجاد نظم و انسجام داشت.
-
حزب سعی کرد نوعی انسجام ایدئولوژیک پیدا کند.
-
هیچ انسجامی بین نیمه اول و دوم فیلم وجود نداشت.
-
مقالات از نظر نقطه گذاری، دستور زبان و انسجام علامت گذاری خواهند شد.
-
آیا یک چشم انداز بزرگتر، یک انسجام در پشت هر یک از اینها وجود دارد؟
synonyms - مترادف
-
rationality
عقلانیت
-
logicality
منطقی بودن
-
intelligibility
قابل فهم بودن
-
soundness
سالم بودن
-
clarity
وضوح
-
comprehensibility
قابل درک بودن
-
logic
منطق
-
articulacy
بیان
-
lucidity
شفافیت
-
دلیل
-
احساس خوب
-
احساس، مفهوم
-
judgementUK
قضاوت انگلستان
-
judgmentUS
قضاوت ایالات متحده
-
sensibleness
معقول بودن
-
خرد
-
intellection
عقل
-
sanity
سلامت عقل
-
قضاوت صحیح
-
ratiocination
نسبت سازی
-
هوش
-
حس مشترک
-
logical thought
فکر منطقی
-
shrewdness
زیرکی
-
rationalness
درك كردن
-
خردمندی
-
sagacity
خردورزی
-
judiciousness
شناخت
-
cognition
-
reasonableness
-
intellect
antonyms - متضاد
-
incoherence
عدم انسجام
-
تفاوت
-
disagreement
اختلاف نظر
-
discord
اختلاف
-
طلاق
-
incongruity
ناهماهنگی
-
inconsistency
ناسازگاری
-
nonconformity
عدم انطباق
-
nonsense
مزخرف
-
unintelligibility
نامفهومی
-
incongruence
تعارض
-
عدم شباهت
-
incongruousness
نا سازگاری
-
discrepancy
نابرابری
-
dissimilarity
تنوع
-
incompatibility
پارادوکس
-
disparity
تناقض
-
آشتی ناپذیری
-
disharmony
عجیب و غریب
-
paradox
نامناسب بودن
-
contradiction
مخالفت
-
discordance
عجیب بودن
-
irreconcilability
پوچی
-
oddity
-
unsuitability
-
-
bizarreness
-
inharmoniousness
-
dissonance
-
oddness
-
absurdity