word - لغت

coincidentally || تصادفا

part of speech - بخش گفتار

adverb || قید

spell - تلفظ

/kəʊˌɪnsɪˈdentəli/

UK :

/kəʊˌɪnsɪˈdentəli/

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coincidentally] در گوگل

description - توضیح

example - مثال

  • Coincidentally, they had both studied in Paris.


    اتفاقاً هر دو در پاریس درس خوانده بودند.

  • The highest scorers, coincidentally, were all women.


    بالاترین امتیاز، اتفاقا، همه زن بودند.

  • Coincidentally, I also have a sister called Sara.


    اتفاقا یک خواهر به نام سارا هم دارم.

synonyms - مترادف

  • simultaneously


    همزمان


  • با یکدیگر

  • concurrently


    تصادفا

  • contemporaneously


    به صورت هماهنگ

  • coincidently


    فورا

  • in unison


    به صورت همزمان


  • به طور همزمان

  • synchronously


    معاصر

  • synchronically


    همسنگی

  • concomitantly


    همه با هم

  • coterminously


    هم زمان

  • contemporarily


    به طور مشترک

  • coextensively


    همه به یکباره

  • coevally


    در کنسرت


  • در گروه کر

  • cotemporally


    در همان لحظه

  • jointly


    به عنوان یک گروه


  • در یک زمان


  • به طور موازی

  • in chorus


    به عنوان یکی


  • بطور پیوسته

  • at the same instant


    یک بار


  • در یک لحظه


  • به صورت دسته جمعی


  • parallelly



  • conterminously



  • at one fell swoop


  • en masse


antonyms - متضاد

  • separately


    بصورت جداگانه

  • individually


    به طور جداگانه

  • singly


    به تنهایی

  • independently


    به طور مستقل

  • solely


    صرفا


  • جدا از هم

  • single-handedly


    به ترتیب

  • severally


    تک دست

  • single-handed


    بدون کمک

  • unassisted


    به صورت یک طرفه

  • unilaterally


    مجزا

  • unaided


    منحصرا

  • respectively


    به طور ناهمگون

  • distinctly


    هر یک

  • exclusively


    تنها

  • disjointly


    به طور متمایز


  • بطور گسسته


  • منحصر به فرد

  • distinctively


    شخصا

  • discretely


    هر کدام به تنهایی

  • uniquely


    نه با هم