combat

base info - اطلاعات اولیه

combat - مبارزه کن

noun - اسم

/ˈkɑːmbæt/

UK :

/ˈkɒmbæt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [combat] در گوگل
description - توضیح

  • جنگ، به خصوص در زمان جنگ


  • دعوا یا نبرد

  • to try to stop something bad from happening or getting worse – used especially in news reports


    تلاش برای جلوگیری از اتفاق یا بدتر شدن اتفاق بد - به ویژه در گزارش های خبری استفاده می شود


  • یک دعوا، به خصوص در زمان جنگ


  • دعوای دو نفر یا چیز

  • to try to stop something unpleasant or harmful from happening or increasing


    تلاش برای جلوگیری از وقوع یا افزایش چیزی ناخوشایند یا مضر


  • جنگیدن در زمان جنگ

  • Combat is also a fight between two people or things


    مبارزه همچنین مبارزه بین دو شخص یا چیز است

  • In all there are 15 combat missions involving both subs and surface vessels.


    در مجموع، 15 ماموریت جنگی شامل شناورهای زیرزمینی و سطحی وجود دارد.

  • Safety cover was to be provided by combat support boats from the Support Squadron.


    قرار بود پوشش ایمنی توسط قایق های پشتیبانی رزمی از اسکادران پشتیبانی تامین شود.

  • Infantry, he added, deliberately placed themselves in positions where they would be engaged in hand-to-hand combat.


    او افزود که پیاده نظام عمداً خود را در موقعیت هایی قرار می دهند که در آن درگیر نبرد تن به تن می شوند.

  • The final version endorsed current Pentagon policy allowing women in combat in certain circumstances, a position endorsed by Dole.


    نسخه نهایی سیاست فعلی پنتاگون را تأیید می کند که به زنان اجازه می دهد در شرایط خاص نبرد کنند، موضعی که دول نیز آن را تأیید کرد.

  • Black has gone out with Doc Martens combat boots, and color has come in.


    مشکی با چکمه‌های رزمی Doc Martens بیرون آمده و رنگ‌ها وارد شده‌اند.

  • Not only did these men share the hardships of combat, their very survival imbued many with a pre-disposition to paternalism.


    این مردان نه تنها در سختی‌های جنگ سهیم بودند، بلکه بقای آنها بسیاری را با تمایل به پدرگرایی آغشته کرد.

  • Named after famous artillerymen, the larger firebases also served as the field camps for other combat units.


    این پایگاه‌های آتش‌نشانی بزرگ‌تر که به نام توپخانه‌های معروف نامگذاری شده‌اند، به عنوان اردوگاه صحرایی برای سایر واحدهای رزمی نیز خدمت می‌کردند.

  • The truce has not stopped combat in the civil war.


    آتش بس جنگ را در جنگ داخلی متوقف نکرده است.

  • She was actually in the combat zone now and she noted uneasily that once again she was placed firmly beside the count.


    او در واقع اکنون در منطقه جنگی بود و با ناراحتی متوجه شد که یک بار دیگر محکم در کنار شمارش قرار گرفته است.

example - مثال
  • He was killed in combat.


    او در جنگ کشته شد.

  • armed/unarmed combat (= with/without weapons)


    نبرد مسلحانه/غیر مسلح (= با/بدون سلاح)

  • combat troops


    نیروهای رزمی

  • combat boots


    چکمه های رزمی

  • aerial combat


    نبرد هوایی

  • Knightly combats were only a very small part of medieval warfare.


    نبردهای شوالیه تنها بخش کوچکی از جنگ های قرون وسطایی بود.

  • Our platoon has yet to see combat.


    دسته ما هنوز درگیری را ندیده است.

  • The soldiers are in combat with rebel forces.


    سربازان در حال نبرد با نیروهای شورشی هستند.

  • The troops were locked in hand-to-hand combat.


    نیروها در نبرد تن به تن محبوس شده بودند.

  • a fierce combat between two champions


    نبردی سخت بین دو قهرمان

  • in mortal combat against dragons


    در نبرد مرگبار با اژدها

  • Hardly any enemy combat aircraft have been destroyed.


    به ندرت هیچ هواپیمای جنگی دشمن منهدم شده است.

  • There was fierce combat between the two sides.


    درگیری شدیدی بین دو طرف در گرفت.

  • No one knew how many troops had died in combat.


    هیچ کس نمی دانست چند سرباز در جنگ کشته شده اند.

  • The soldiers were engaged in hand-to-hand combat.


    سربازان درگیر نبرد تن به تن بودند.

  • armed combat (= fighting with weapons)


    نبرد مسلحانه (= جنگ با سلاح)

  • unarmed combat (= fighting without weapons)


    نبرد غیر مسلح (= جنگ بدون سلاح)

  • The film explores the combat between good and evil.


    این فیلم به نبرد بین خیر و شر می پردازد.

  • to combat crime/terrorism/inflation/disease


    برای مبارزه با جرم / تروریسم / تورم / بیماری

  • The government is spending millions of dollars in its attempt to combat drug abuse.


    دولت میلیون ها دلار برای مبارزه با سوء مصرف مواد مخدر هزینه می کند.

  • I have to combat this constant desire to eat chocolate.


    من باید با این میل همیشگی به خوردن شکلات مبارزه کنم.

  • a combat jacket/zone/casualty


    یک ژاکت جنگی / منطقه / مجروح

  • When you are in a combative mood you are not pleasant company.


    وقتی روحیه رزمی دارید، شرکت خوشایند نیستید.

  • We must try to combat poverty and illiteracy.


    ما باید برای مبارزه با فقر و بی سوادی تلاش کنیم.

synonyms - مترادف

  • نبرد


  • عمل

  • war


    جنگ


  • تعارض


  • مبارزه کردن

  • hostilities


    خصومت ها


  • تقلا

  • warfare


    برخورد

  • clash


    گرد و غبار

  • dustup


    رویارویی


  • دعوا کردن


  • شکستگی ها

  • fracas


    نزاع

  • fray


    دست و پنجه نرم کردن

  • grapple


    عذاب، عذاب دادن

  • hassle


    همخوانی داشتن


  • رقابت

  • rivalry


    باطله

  • scrap


    درگیری

  • scrimmage


    اسکرام

  • scrum


    کشمکش

  • scuffle


    قلم مو

  • strife


    تقابل

  • tussle


    مشاجره


  • مسابقه


  • سگ جنگی

  • confrontation


    دوئل

  • contention



  • dogfight


  • duel


antonyms - متضاد

  • توافق

  • armistice


    آتش بس


  • صلح

  • surrender


    تسلیم شدن

  • truce


    آرام

  • accord


    به خطر افتادن

  • calm


    هارمونی

  • compromise


    عقب نشینی

  • harmony


    معاهده

  • retreat


    مهلت دادن

  • ceasefire


    آرامش


  • مهلت قانونی

  • respite


    زنگ تفريح

  • lull


    رها کردن

  • moratorium


    تعلیق خصومت ها


  • معاهده صلح

  • let-up


    توقف خصومت ها

  • suspension of hostilities


    آرامش ایالات متحده


  • آرامش انگلستان

  • cessation of hostilities


    ساکت

  • concord


    زمان صلح

  • tranquilityUS


    صلح طلبی

  • tranquillityUK


    آشتی


  • اصلاح

  • peacetime


    آرام سازی

  • pacifism


  • conciliation


  • reconciliation


  • calmness


  • pacification


  • peacefulness


لغت پیشنهادی

parts

لغت پیشنهادی

sweeper

لغت پیشنهادی

energize