word - لغت

confounded || گیج شده

part of speech - بخش گفتار

adjective || صفت

spell - تلفظ

/kənˈfaʊndɪd/

UK :

/kənˈfaʊndɪd/

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [confounded] در گوگل

description - توضیح

  • used to show that you are annoyed


    برای نشان دادن اینکه شما عصبانی هستید استفاده می شود


  • برای ابراز خشم استفاده می شود

  • But Aunt May won't let me go because of this confounded ankle.


    اما عمه می به خاطر این قوزک گیج شده من را رها نمی کند.

  • Somehow those confounded binoculars were up at her eyes.


    به نوعی آن دوچشمی های گیج به چشمانش بود.

  • Where did that confounded dog get to?


    آن سگ گیج به کجا رسید؟

  • You're far too inquisitive, and a confounded nuisance.


    شما خیلی کنجکاو هستید و یک مزاحم گیج کننده.

  • Can't move off this confounded sofa.


    نمی توانم از این مبل گیج بروم.

example - مثال

  • What a confounded nuisance!


    چه مزاحمت گیج کننده ای!

synonyms - مترادف

  • astounded


    حیرت زده

  • stunned


    شوکه شده

  • astonished


    مات و مبهوت

  • dumbfounded


    مبهوت

  • flabbergasted


    بدون مزاحمت

  • stupefied


    بی حرف

  • nonplussed


    گیج شده

  • speechless


    فلومکس شده

  • gobsmacked


    کف پوش شده

  • dumbstruck


    نگران

  • perplexed


    آگاپ

  • bewildered


    غرق شده

  • flummoxed


    تکان داده شده است

  • floored


    دهان باز

  • disconcerted


    بی اعصاب

  • agape


    متزلزل شد

  • overwhelmed


    متحیر شده

  • shaken


    سردرگم، گیج، مات مبهوت

  • openmouthed


    غیر پلاسیده

  • unnerved


    بامزه شده

  • discomposed


    پرتاب شده است

  • puzzled


    متلاطم

  • baffled


    گمشده

  • nonplused


    به هم ریخته

  • bamboozled


    گیر

  • thrown


  • flustered


  • fazed



  • muddled


  • stuck


antonyms - متضاد

  • clearheaded


    سر روشن


  • روشن

  • alert


    هشدار


  • درك كردن


  • آگاه

  • clear-headed


    روشن سر


  • سر راست

  • oriented


    جهت دار

  • unconfused


    گیج نشده

  • sober


    هوشیار


  • ثابت

  • unsurprised


    غافلگیر نشده


  • مطمئن


  • مسلم - قطعی

  • knowing


    دانستن

  • conscious


    هوشیار، آگاه

  • mindful


    آشنا

  • cognizant


    مطلع

  • conversant


    مطلع شد


  • درخشان

  • informed


    سرنخ کرد

  • apprised


    کلوئی

  • perceptive


    تشخیص دهنده

  • clued


    ناظر

  • cluey


    محتاط

  • recognizant


    فهیم

  • observant


    ظروف

  • wary


    ارزیابی شد

  • discerning


  • ware


  • appraised