word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
synonyms - مترادف
-
از نزدیک کار می کنند
-
collaborating
در حال همکاری
-
colluding
تبانی کردن
-
cooperating
کواکتینگ
-
coacting
متحد کردن
-
allying
ترکیب کردن
-
combining
تیم کردن
-
teaming up
همکاری با یکدیگر
-
به عنوان یک تیم عمل می کند
-
بازیگری در کنسرت
-
باهم شدن
-
banding together
پیوستن به نیروها
-
joining forces
کار به صورت مشارکتی
-
کار با
-
در جمع بودن
-
گرد هم آمدن
-
coming together
ادغام منابع
-
pooling resources
تشکیل یک اتحاد
-
forming an alliance
دور هم جمع شدن
-
getting together
کار مشترک
-
working jointly
وصل کردن
-
hooking up
پیوستن به
-
پیوند دادن
-
linking up
توپ بازی
-
playing ball
لیگ کردن
-
uniting
پیوستن
-
leaguing
به هم پیوستن
-
joining
موافق
-
conjoining
کنسرت
-
concurring
-
concerting
antonyms - متضاد
-
disagreeing
مخالفت کردن
-
neglecting
بی توجهی
-
leaving alone
تنها گذاشتن