word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
ساختن چیزی یا کنار هم قرار دادن اجزای مختلف برای تشکیل یک چیز کامل
-
یک ایده یا یک موقعیت خیالی
-
ساختن چیزی که از چندین قسمت تشکیل شده باشد
-
ساختن نیز به معنای کنار هم قرار دادن بخش های مختلف برای شکل دادن به چیزی جدید است
-
برای ساختن چیزی بزرگ مانند ساختمان، جاده یا پل
-
قرار دادن قسمت های مختلف یک چیزی برای ساختن آن
example - مثال
-
برای ساختن یک پل/ساختمان جدید
-
دیوارها از بتن ساخته شده است.
-
برای ساختن یک داستان/جمله/استدلال
-
شهرت او به عنوان یک فرد عجیب و غریب عمدتاً یک سازه رسانه ای است.
-
آنها بودجه ای را برای ساخت ترمینال کشتی جدید تصویب کردند.
-
برای ساختن یک جمله
-
برای ساختن یک نظریه اقتصادی جدید
-
این گروه در حال ساخت یک ساختمان دانشکده پزشکی 150 میلیون دلاری است.
-
این شرکتی است که بردهای مدار برای تلفن های همراه می سازد.
-
هدف ما ایجاد یک سبد سرمایه گذاری است که اهداف سرمایه گذاری مشتری را منعکس کند.
synonyms - مترادف
-
ساخت و ساز
-
ساختار
-
assembly
مونتاژ
-
ترکیب بندی
-
fabrication
ساخت
-
formations
تشکیلات
antonyms - متضاد
-
debris
زباله
-
detritus
ریزه
-
rubble
قلوه سنگ
-
wreckage
خرابه
-
scraps
ضایعات
-
remains
باقی
-
هدر
-
wrecks
خرابه ها