word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
به نظر نادرست و طبیعی نیست
-
مصنوعی و باور کردنش سخته
-
خیلی واضح است که برای ایجاد یک نتیجه خاص طراحی شده است، و بنابراین به نظر نمی رسد که به طور طبیعی اتفاق بیفتد
-
یک چیز بسیار ساختگی در کل داستان وجود دارد.
-
فیلمنامه ساختگی و باورنکردنی است.
-
این تغییرات بسیار کمتر رسمی و ساختگی نسبت به آنچه در رمان های مستند وجود دارد.
-
یکی از منتقدان فیلم را «یک کمدی کهنه و ناامیدکننده ساخته» توصیف کرد.
-
Notice that the principle of contextual plausibility allows legitimacy to expressions which arise in the contrived contexts of the classroom.
توجه داشته باشید که اصل معقولیت زمینه ای به عباراتی که در زمینه های ساختگی کلاس درس به وجود می آیند مشروعیت می دهد.
-
و اگر مقايسه او تخيلي بود، كمتر از آن اعتبار ندارد.
-
اگر تسلیم وسوسه گفتن جوک های ساختگی شدید، خود را به دو جیره در روز تقسیم کنید.
example - مثال
-
یک موقعیت ساختگی
-
پایان خوش کتاب ساختگی به نظر می رسید.
-
تصویر به دقت ساخته شده از وحدت حزب
-
نامه پر از بهانه های ساختگی بود.
-
من از فیلم لذت بردم، اما احساس کردم پایان آن کمی ساختگی بود.
-
بهانه او کمی ساختگی به نظر می رسید.
-
طرح فیلم خیلی ساختگی بود.
synonyms - مترادف
-
نادرست
-
fake
جعلی
-
artificial
ساختگی
-
feigned
جعل شده
-
affected
متأثر، تحت تأثیر، دچار، مبتلا
-
sham
شام
-
bogus
تظاهر کرد
-
pretended
مجبور شد
-
spurious
غیر طبیعی
-
forced
مسخره کردن
-
unnatural
شبه
-
mock
phoneyUK
-
pseudo
شبیه سازی شده
-
phoneyUK
تحت فشار قرار گرفته است
-
simulated
فرض
-
strained
phonyUS
-
assumed
مکانیکی
-
phonyUS
پلاستیک
-
mechanical
در انگلستان کار کرد
-
بیش از حد
-
factitious
مطالعه کرد
-
labouredUK
laboredUS
-
overdone
ساخته
-
studied
دارای جزئیات - بسیط
-
laboredUS
برنامه ریزی شده
-
manufactured
غیر خودجوش
-
elaborate
درست شد
-
planned
هوکی
-
unspontaneous
-
fixed
-
hokey
antonyms - متضاد
-
طبیعی
-
spontaneous
خود جوش
-
genuine
اصل
-
unaffected
بی تاثیر
-
unforced
غیر اجباری
-
unfeigned
بدون جعل
-
artless
بی هنر
-
relaxed
آرام
-
uncontrived
ساخته نشده
-
unpretentious
بی تکلف
-
dinkum
دینکم
-
واقعی
-
unconstrained
بدون محدودیت
-
voluntary
داوطلبانه
-
volitional
ارادی
-
freewill
اراده آزاد
-
uncoerced
بدون اجبار
-
unrestricted
نامحدود
-
unrestrained
بی بند و بار
-
مایل بودن
-
داوطلب
-
wilful
با اراده
-
willful
بدون مانع
-
unhindered
حساب شده
-
deliberate
رایگان
-
کنترل نشده
-
uncontrolled
خود مختار
-
autonomous
بی تفاوتی
-
gratuitous
افسار گسیخته
-
unimpeded
-
unbridled