word - لغت

cooperative || تعاونی

part of speech - بخش گفتار

adjective || صفت

spell - تلفظ

/kəʊˈɒpərətɪv/

UK :

/kəʊˈɑːpərətɪv/

US :

family - خانواده

cooperation
مشارکت
cooperative
تعاونی
uncooperative
عدم همکاری
cooperate
همکاری کردن

google image

نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cooperative] در گوگل

description - توضیح

  • willing to cooperate


    مایل به همکاری

  • made, done, or operated by people working together


    توسط افرادی که با هم کار می کنند ساخته، انجام یا اجرا می شود

  • a cooperative store bank etc is operated by people working together as a cooperative


    یک فروشگاه تعاونی، بانک و غیره توسط افرادی اداره می شود که به عنوان تعاونی با هم کار می کنند


  • یک کسب و کار یا سازمان که به طور مساوی متعلق به همه افرادی است که در آنجا کار می کنند


  • مایل به کمک و یا انجام آنچه مردم می خواهند

  • done or owned together with other people


    همراه با افراد دیگر انجام شده یا مالکیت دارد

  • (of a house a building etc.) owned by a cooperative (= an organization that owns and manages houses that its members live in)


    (از خانه و ساختمان و غیره) متعلق به تعاونی (= سازمانی که مالک و اداره خانه هایی است که اعضایش در آن زندگی می کنند)


  • شامل گروهی از افراد است که با هم بازی می کنند تا تلاش کنند به همان چیزی برسند، به جای تلاش برای شکست دادن یکدیگر


  • سازمان، تجارت، مغازه، مزرعه یا گروهی از مزارع که تحت مالکیت و مدیریت گروهی از افرادی است که در آن کار می کنند.

  • an organization that owns and manages houses that its members live in or the group of houses that it owns


    سازمانی که مالک و مدیریت خانه‌هایی است که اعضایش در آن زندگی می‌کنند یا گروهی از خانه‌هایی که مالک آن هستند

  • a house or flat that is owned by a cooperative (= an organization that owns and manages houses that its members live in)


    خانه یا آپارتمانی که متعلق به تعاونی است (= سازمانی که مالک و اداره خانه هایی است که اعضایش در آن زندگی می کنند)

  • a company owned and managed by the people who work in it


    شرکتی که تحت مالکیت و مدیریت افرادی است که در آن کار می کنند

  • A cooperative is also an apartment building in which ownership is shared by all the people living in it.


    تعاونی همچنین یک ساختمان آپارتمانی است که مالکیت آن بین تمام افراد ساکن در آن مشترک است.

  • formed and managed by the people who work in it or made up of several similar companies or organizations working together


    توسط افرادی که در آن کار می کنند یا متشکل از چندین شرکت یا سازمان مشابه که با هم کار می کنند تشکیل و مدیریت می شود

  • showing a willingness to act or work together for a shared purpose


    نشان دادن تمایل به اقدام یا همکاری با یکدیگر برای یک هدف مشترک

  • an organization or company that is owned and controlled by a group of members who each have a share in it for example its employees or customers


    سازمان یا شرکتی که تحت مالکیت و کنترل گروهی از اعضا است که هر یک در آن سهم دارند، برای مثال کارکنان یا مشتریان آن

  • a cooperative organization or company is owned and controlled by a group of members who each have a share in it for example its employees or customers


    یک سازمان یا شرکت تعاونی تحت مالکیت و کنترل گروهی از اعضا است که هر یک در آن سهم دارند، برای مثال کارکنان یا مشتریان آن.

  • The nature of the task requires cooperative activity of a high order at various levels and between a wide range of people.


    ماهیت کار مستلزم فعالیت مشارکتی بالا در سطوح مختلف و بین طیف وسیعی از افراد است.

  • Some of the students are highly cooperative and attentive, but unfortunately most aren't.


    برخی از دانش آموزان بسیار همکاری و توجه هستند، اما متأسفانه اکثر آنها اینطور نیستند.

  • The Board had considered McFarlane to be a cooperative and credible witness.


    هیئت مدیره مک فارلین را یک شاهد همکاری و قابل اعتماد در نظر گرفته بود.

  • Grice suggests that the maxims are in fact not arbitrary conventions, but rather describe rational means for conducting cooperative exchanges.


    گریس پیشنهاد می‌کند که حداکثرها در واقع قراردادهای دلخواه نیستند، بلکه ابزارهای منطقی برای انجام مبادلات تعاونی را توصیف می‌کنند.

  • Needless to say the band was run on cooperative lines with no one in particular leading.


    نیازی به گفتن نیست که گروه بر روی خطوط تعاونی اداره می شد و شخص خاصی رهبری نمی کرد.

  • The Queretaro cooperative project I believe was no exception.


    پروژه تعاونی Queretaro، به اعتقاد من، از این قاعده مستثنی نبود.

  • Many heritage establishments will be cooperative provided the matter is discussed in advance.


    بسیاری از مؤسسات میراثی با هم همکاری خواهند کرد، مشروط بر اینکه این موضوع از قبل مورد بحث قرار گیرد.

  • Braitman and Ehrenzweig like having it where they live and feel its cooperative, relaxed ambience is very San Francisco.


    Braitman و Ehrenzweig دوست دارند آن را در جایی که زندگی می کنند داشته باشند، و احساس می کنند که فضای همکاری و آرامش آن بسیار سانفرانسیسکو است.

  • Directors also strive to foster a cooperative spirit and friendly attitude among employees and a compassionate demeanor toward the families.


    مدیران همچنین می کوشند روحیه همکاری و نگرش دوستانه را در بین کارکنان و رفتاری دلسوزانه نسبت به خانواده ها تقویت کنند.

  • Car companies have started several cooperative ventures.


    شرکت های خودروسازی چندین سرمایه گذاری تعاونی راه اندازی کرده اند.

  • A cooperative waiter helped us to order from the huge menu.


    یک پیشخدمت تعاونی به ما کمک کرد تا از منوی بزرگ سفارش دهیم.

  • The suspect has been cooperative with investigators, but he shows little remorse.


    مظنون با بازرسان همکاری کرده است، اما او پشیمانی کمی نشان می دهد.

example - مثال

  • Cooperative activity is essential to effective community work.


    فعالیت تعاونی برای کار اجتماعی مؤثر ضروری است.

  • The documentary was a cooperative effort by film-makers from five countries.


    این مستند یک تلاش مشترک توسط فیلمسازان پنج کشور بود.

  • This is a cooperative venture with the University of Copenhagen.


    این یک سرمایه گذاری مشترک با دانشگاه کپنهاگ است.

  • Employees will generally be more cooperative if their views are taken seriously.


    کارمندان عموماً اگر نظرات آنها جدی گرفته شود همکاری بیشتری خواهند داشت.

  • a cooperative farm


    مزرعه تعاونی

  • The cooperative movement started in Britain in the nineteenth century.


    جنبش تعاونی در بریتانیا در قرن نوزدهم آغاز شد.

  • I asked them to turn down their music but they're not being very cooperative.


    من از آنها خواستم که موسیقی خود را کم کنند، اما آنها خیلی همکاری نمی کنند.

  • He was an extremely co-operative witness.


    او شاهد همکاری فوق العاده ای بود.

  • Purchase of the ranch was a cooperative effort between many groups and agencies.


    خرید مزرعه یک تلاش مشترک بین بسیاری از گروه ها و آژانس ها بود.

  • The work is the result of a co-operative venture of approximately 80 physicists from around the world.


    این کار نتیجه یک سرمایه گذاری مشترک تقریباً 80 فیزیکدان از سراسر جهان است.

  • The cooperative business brings together 500 wine producers in the region.


    این تجارت تعاونی 500 تولیدکننده شراب را در منطقه گرد هم می آورد.

  • We need more co-operative housing.


    ما به مسکن تعاونی بیشتری نیاز داریم.

  • a cooperative apartment


    یک آپارتمان تعاونی

  • These levels can be played solo or with a friend in cooperative play.


    این سطوح را می توان به صورت انفرادی یا با یک دوست در بازی مشارکتی بازی کرد.

  • The magazine is run as a cooperative.


    این مجله به صورت تعاونی اداره می شود.

  • We are a 100% worker-owned co-operative selling 100% Fair Trade certified coffee tea chocolate and snacks.


    ما یک تعاونی 100٪ متعلق به کارگران هستیم که قهوه، چای، شکلات و تنقلات دارای گواهی تجارت منصفانه 100٪ می فروشیم.

  • Like many apartment buildings in New York City the building is run by a cooperative.


    مانند بسیاری از ساختمان های آپارتمانی در شهر نیویورک، این ساختمان توسط یک تعاونی اداره می شود.

  • They live in a housing co-operative for senior citizens.


    آنها در یک تعاونی مسکن برای شهروندان مسن زندگی می کنند.

  • Many apartments on the Upper East Side were being turned into cooperatives.


    بسیاری از آپارتمان ها در سمت بالا شرقی در حال تبدیل شدن به تعاونی بودند.

  • a farmers’ cooperative


    یک تعاونی کشاورزان

  • farm cooperative organizations


    سازمان های تعاونی کشاورزی

  • a cooperative day care center


    یک مرکز مهدکودک تعاونی

  • It was a cooperative effort.


    این یک تلاش مشترک بود.

  • a farmers' cooperative


    کسب و کارهای تعاونی / سرمایه گذاری

  • cooperative businesses/ventures


synonyms - مترادف

  • shared


    به اشتراک گذاشته شده است


  • جمعی


  • مفصل

  • collaborative


    مبتنی بر همکاری

  • combined


    ترکیب شده


  • متقابل


  • مشترک

  • communal


    اشتراکی

  • united


    متحد

  • concerted


    پیوند هماهنگ

  • pooled


    ادغام شده

  • conjunct


    پیوند

  • conjoint


    بهم پیوسته


  • عمومی

  • allied


    متحد شده است

  • reciprocal


    چندگانه

  • unified


    هم افزایی


  • هماهنگ شده است

  • synergetic


    جرم

  • coordinated


    در ارتباط بودن


  • وابسته به یکدیگر

  • interactive


    تیم

  • interdependent


    سینرژیک


  • در حال همکاری

  • synergic


    همزیستی

  • collaborating


    دانشگاهی

  • symbiotic


    ترکیب کردن

  • collegial


    موافق

  • combining


    فعال

  • agreeing


  • coactive


antonyms - متضاد


  • شخصی

  • exclusive


    انحصاری

  • one-man


    یک مرد

  • one-sided


    یک طرفه

  • one-way


    تنها


  • منفرد، مجد، تنها، منزوی، انفرادی

  • sole


    یک جانبه

  • solitary


    متخاصم

  • unilateral


    رقابتی

  • adversarial


    از هم گسستن


  • ناتوان کننده

  • disjoint


    متفرق

  • disobliging


    تقسیم شده

  • disunited


    سنگین کردن

  • divided


    مانع

  • encumbering


    صدمه زدن

  • hindering


    جلوگیری می کند

  • hurting


    جداگانه، مجزا

  • preventing


    ناهماهنگ


  • بی فایده

  • uncoordinated


    بدون حمایت

  • unhelpful


    منحصر بفرد

  • unsupportive


    فقط

  • lone


    یکی


  • مفرد


  • خاص

  • one



  • singular