word - لغت

criminals || جنایتکاران

part of speech - بخش گفتار

N/A || N/A

spell - تلفظ

ˈkrɪm.ɪ.nəl

UK :

ˈkrɪm.ə.nəl

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [criminals] در گوگل

description - توضیح

  • someone who commits a crime


    کسی که مرتکب جرم می شود

  • relating to crime


    مربوط به جرم و جنایت

  • very bad or morally wrong


    خیلی بد یا از نظر اخلاقی اشتباه

  • involving or having the character of a crime


    شامل یا داشتن ویژگی جرم

  • a person who has committed a crime or been found guilty of committing a crime


    شخصی که مرتکب جرمی شده یا در ارتکاب جرم مجرم شناخته شده است

  • a person who commits a crime


    شخصی که مرتکب جرم می شود

  • relating to crime or to the laws, etc. that deal with crime


    مربوط به جرم، یا قوانین و غیره که با جرم سروکار دارند

example - مثال

  • a dangerous/violent criminal


    یک جنایتکار خطرناک/خشن


  • فعالیت های جنایی

  • a criminal act/offence


    عمل / جرم مجرمانه

  • criminal behaviour


    رفتار مجرمانه


  • تحقیقات جنایی

  • It's criminal to charge so much for a book.


    گرفتن این همه برای یک کتاب جرم است.

  • The way we waste this planet's resources is criminal.


    روشی که ما منابع این سیاره را هدر می دهیم جنایتکارانه است.

  • She may face criminal charges for lying to a grand jury.


    او ممکن است به دلیل دروغ گفتن به هیئت منصفه با اتهامات جنایی روبرو شود.

  • He had an extensive criminal record (= an official record of having committed many crimes).


    وی دارای سابقه کیفری گسترده (= سابقه رسمی از ارتکاب جنایات فراوان).

  • The way she blames other people for her own mistakes is criminal (= wrong).


    روشی که او دیگران را به خاطر اشتباهات خود سرزنش می کند، مجرمانه است (= اشتباه).

  • Parents can be held criminally responsible for their children’s actions.


    والدین را می توان از نظر کیفری مسئول اعمال فرزندان خود دانست.

  • a convicted criminal.


    یک جنایتکار محکوم

  • criminal activity/behaviour


    فعالیت / رفتار مجرمانه

synonyms - مترادف

  • underworld


    عالم اموات

  • gangland


    باند

  • gangsters


    گانگسترها

  • mob


    اوباش


  • دنیای جنایتکار

  • mobsters


    جنایتکار

  • felonry


    مافیا

  • Mafia


    جنایت سازمان یافته

  • organized crime


    راکت تنیس

  • racket


    ریفراف

  • riffraff


    سندیکا

  • syndicate


    عنصر جنایی


  • دنیای جنایت


  • کوزا نوسترا

  • Cosa Nostra


    فعالیت های جنایی


  • خانواده جرایم سازمان یافته

  • organized crime family


    دسته


  • کابال

  • cabal


    حلقه


  • خدمه


  • توطئه

  • conspiracy


    مافیوز

  • gangdom


    دست سیاه

  • mafioso


    راکت ها


  • معاون

  • the Syndicate


    کتک کاری

  • the mob


    خانواده

  • the rackets


  • vice


  • racketeering



antonyms - متضاد


  • حرارت


  • پلیس

  • cops


    پلیس ها


  • زور

  • officers


    افسران

  • constabulary


    پاسبانی

  • finest


    بهترین

  • cop


    فلز مس

  • copper


    تغذیه شده است

  • fed


    fuzz

  • fuzz


    قانون

  • law


    قانونمند

  • lawman


    مرد

  • man


    پلیس زن

  • policemen


    نیروی پلیس

  • policewomen


    افسران پلیس


  • اجرای قانون

  • police officers


    افسران مجری قانون


  • افسران قانون

  • law enforcement officers


    اداره پلیس

  • officers of the law


    نیروهای نظم و قانون


  • بازوی دراز قانون

  • forces of law and order


    گشتی ها


  • ژاندارم ها

  • patrolmen


    افسران صلح

  • gendarmes


    کلانترها

  • peace officers


    قانونگذاران

  • sheriffs


    پاسبان ها

  • lawmen


    زنان گشت

  • constables


  • patrolwomen