word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
google image
description - توضیح
-
very unhappy
بسیار ناراضی
-
از یک وضعیت پزشکی رنج می برید که در آن آنقدر ناراضی هستید که نمی توانید یک زندگی عادی داشته باشید
-
منطقه، صنعت و غیره که دچار رکود است، فعالیت اقتصادی یا تجاری کافی ندارد
-
سطح یا مقدار افسرده کمتر از حد طبیعی است
-
اقتصاد یا صنعتی که دچار رکود است، فعالیت تولیدی یا تجاری کافی ندارد
-
اگر قیمت چیزی کاهش یافته باشد، کمتر از حد معمول است
-
ناراضی و بی امید
-
نداشتن پول کافی، شغل یا فعالیت تجاری
-
احساس ناراحتی و بی امیدی
-
نشان دادن کمبود پول یا فعالیت تجاری
-
used to describe a situation in which there is less manufacturing or business activity than usual fewer jobs etc.
برای توصیف وضعیتی استفاده می شود که در آن فعالیت تولیدی یا تجاری کمتر از حد معمول، مشاغل کمتر و غیره وجود دارد.
-
کمتر از مقدار یا سطح معمول است
-
بسیاری از مردم هنگام افسردگی بیش از حد غذا می خورند.
-
گرتا اغلب به خاطر وزنش افسرده می شود.
-
در اولین روز بدون قرص هایش، کلر به طور فزاینده ای افسرده و آشفته شد.
-
او کاملا افسرده بود و نمی دانست به کدام سمت برود.
-
از علائم این بیماری می توان به کاهش اشتها اشاره کرد.
-
ممکن است بازار دچار رکود شده باشد، اما حراج های هواپیمایی متعلق به گذشته نیست!
-
This paper describes Individual and Group Cognitive Therapy with depressed clients and cites two recent outcome studies.
این مقاله به توصیف درمان شناختی فردی و گروهی با مراجعان افسرده میپردازد و به دو مطالعه پیامد اخیر اشاره میکند.
-
A lot of people get depressed in the winter when the weather's bad and there's very little sunlight.
بسیاری از مردم در زمستان، زمانی که هوا بد است و نور خورشید بسیار کم است، افسرده می شوند.
-
فروید معتقد بود که فرد افسرده از دوران کودکی با نیازهای وابستگی بالا رشد کرده است.
-
خواهرم از زمانی که کارش را از دست داده واقعاً افسرده شده است.
-
روحیه من که قبلاً افسرده شده بود چند پله پایین تر سقوط کرد.
-
اکثر افرادی که در برنامه کوپن غذا ثبت نام کرده اند در مناطق شهری افسرده زندگی می کنند.
-
او عادت داشت تعطیلاتش را دوست داشته باشد و زمانی که تعطیلات به پایان میرسید، به شدت افسرده میشد.
example - مثال
-
شما نباید به خود اجازه دهید افسرده شوید.
-
او نسبت به آینده بسیار افسرده شده بود.
-
او از فکر رفتن به دفتر واقعاً افسرده شده بود.
-
او به خاطر مرگ اخیر مادرش افسرده بود.
-
من از عدم پیشرفت ما افسرده شده بودم.
-
She became severely depressed.
او به شدت افسرده شد.
-
شواهد پزشکی وجود دارد که نشان می دهد او از نظر بالینی افسرده است.
-
او از اختلال خواب و خلق و خوی افسرده رنج می برد.
-
آنها تلاش چندانی برای آوردن مشاغل به مناطق فقیر اقتصادی نکرده اند.
-
تجارت کشتیرانی به شدت رکود داشت.
-
depressed prices
قیمت های افسرده
-
همین که نگاهش می کنم افسرده ام می کند.
-
او پس از مرگ مادرش به شدت افسرده شد.
-
او به دلیل از دست دادن شغلش به شدت افسرده است.
-
ما در سکوت افسرده فرو رفتیم.
-
به نظر می رسید کمی از وضعیت کاری خود افسرده است.
-
وقتی شوهرش فوت کرد، او به شدت افسرده شد.
-
در یک بازار رکود، فروش کالا دشوار است مگر اینکه قیمت های خود را کاهش دهید.
-
an economically depressed area
یک منطقه از نظر اقتصادی افسرده
-
او به خاطر از دست دادن شغلش افسرده است.
-
This is an economically depressed area.
این منطقه از نظر اقتصادی دچار رکود است.
-
وضعیت رکود بازار هوافضا، خریدها را دشوار کرد.
-
بانک ها دیروز برای تقویت اقتصاد رکود دست به کار شدند.
-
Anyone who did buy at the depressed 1987 prices has since been able to reap rich rewards as shares have hit new highs.
هر کس که با قیمت های رکود سال 1987 خرید کرده باشد، از آن زمان توانسته است با رسیدن سهام به بالاترین حد خود، جوایز فراوانی به دست آورد.
-
در نتیجه عدم تمایل مصرف کنندگان به هزینه کردن برای بهبود خانه، فروش کاهش یافت.
synonyms - مترادف
-
غمگین
-
unhappy
ناراضی
-
پایین
-
gloomy
کم
-
مالیخولیا
-
melancholy
افسرده
-
dejected
آبی
-
glum
ناامید
-
پایین افتاده
-
despondent
crestfallen
-
downcast
دلسرد کردن
-
crestfallen
دلگیر
-
disconsolate
بدبخت
-
downhearted
غمگین شده
-
dispirited
دلسرد
-
miserable
بد خلق
-
woebegone
خنگ
-
discouraged
بدبین
-
moody
ماتم زده
-
morose
انداختن پایین
-
pessimistic
کسالت بار
-
saddened
somberUS
-
sorrowful
sombreUK
-
mournful
متروک
-
مایوس شده
-
doleful
ناراحت کننده
-
somberUS
Warning: Undefined array key 26 in /home/iddqdir/public_html/wp-content/themes/hvar_theme/themplates/single.php on line 529
-
sombreUK
Warning: Undefined array key 27 in /home/iddqdir/public_html/wp-content/themes/hvar_theme/themplates/single.php on line 529
-
desolate
Warning: Undefined array key 28 in /home/iddqdir/public_html/wp-content/themes/hvar_theme/themplates/single.php on line 529
-
disheartened
Warning: Undefined array key 29 in /home/iddqdir/public_html/wp-content/themes/hvar_theme/themplates/single.php on line 529
-
dismal
Warning: Undefined array key 30 in /home/iddqdir/public_html/wp-content/themes/hvar_theme/themplates/single.php on line 529
antonyms - متضاد
-
cheerful
بشاش
-
خوشحال
-
joyful
شادی آور
-
jubilant
خوشحال کننده
-
cheery
شاد
-
delighted
خوشحالم
-
سرخوش
-
elated
با خوشحالی
-
jovial
پر نشاط
-
merry
زنده
-
cheerly
مثبت
-
exuberant
آفتابی
-
lively
حباب دار
-
خندیدن
-
sunny
راضی
-
bubbly
دلسوزی
-
joyous
برش دهنده
-
laughing
دلپذیر
-
satisfied
باحال
-
blithe
بی نگرانی
-
chipper
چهچه
-
genial
مشتاق
-
perky
با نشاط
-
unworried
زنگی
-
chirpy
سعادتمند
-
enthusiastic
Warning: Undefined array key 25 in /home/iddqdir/public_html/wp-content/themes/hvar_theme/themplates/single.php on line 589
-
gladsome
Warning: Undefined array key 26 in /home/iddqdir/public_html/wp-content/themes/hvar_theme/themplates/single.php on line 589
-
jolly
Warning: Undefined array key 27 in /home/iddqdir/public_html/wp-content/themes/hvar_theme/themplates/single.php on line 589
-
mirthful
Warning: Undefined array key 28 in /home/iddqdir/public_html/wp-content/themes/hvar_theme/themplates/single.php on line 589
-
zingy
Warning: Undefined array key 29 in /home/iddqdir/public_html/wp-content/themes/hvar_theme/themplates/single.php on line 589
-
blissful
Warning: Undefined array key 30 in /home/iddqdir/public_html/wp-content/themes/hvar_theme/themplates/single.php on line 589