word - لغت

despair || ناامیدی

part of speech - بخش گفتار

noun || اسم

spell - تلفظ

/dɪˈspeə(r)/

UK :

/dɪˈsper/

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [despair] در گوگل

description - توضیح

example - مثال

  • She uttered a cry of despair.


    فریاد ناامیدی سر داد.

  • A deep sense of despair overwhelmed him.


    احساس ناامیدی عمیقی بر او چیره شد.

  • He gave up the struggle in despair.


    او با ناامیدی دست از مبارزه کشید.

  • One harsh word would send her into the depths of despair.


    یک کلمه تند او را به اعماق ناامیدی می برد.

  • Eventually driven to despair, he threw himself under a train.


    سرانجام که ناامید شده بود، خود را زیر قطار انداخت.

  • My handwriting was the despair of my teachers.


    دست خط من ناامیدی معلمانم بود.

  • He fell into despair over his failure as a husband.


    او از شکست خود به عنوان یک شوهر در ناامیدی فرو رفت.

  • I felt despair at being deceived.


    از فریب خوردن احساس ناامیدی کردم.

  • I was overcome with a feeling of utter despair.


    احساس ناامیدی مطلق بر من غلبه کرد.

  • Robert shook his head in despair.


    رابرت با ناامیدی سرش را تکان داد.

  • She let out a cry of despair.


    او فریاد ناامیدی بیرون داد.

  • The novel tells the story of a teenager driven to despair by the hypocrisy of the adult world.


    این رمان داستان نوجوانی را روایت می‌کند که از ریاکاری دنیای بزرگسالان به ناامیدی کشیده شده است.

  • When he became ill he sank to the depths of despair.


    وقتی بیمار شد تا اعماق ناامیدی فرو رفت.

  • his despair over the loss of his wife


    ناامیدی از دست دادن همسرش

  • She was close to despair.


    او به ناامیدی نزدیک بود.

  • a mood/sense of despair


    خلق و خوی/احساس ناامیدی

  • They're in (the depths of) despair over/about the money they've lost.


    آنها در (عمق) ناامیدی نسبت به پولی که از دست داده اند هستند.

  • To her teacher's despair, Nicole never does the work that she's told to do.


    با ناامیدی معلمش، نیکول هرگز کاری را که به او گفته شده انجام نمی دهد.

  • Their fourth year without rain drove many farmers to despair.


    چهارمین سال بدون باران آنها بسیاری از کشاورزان را به ناامیدی سوق داد.

  • He's the despair of his parents because he shows no interest in getting a job.


    او ناامید پدر و مادرش است، زیرا علاقه ای به گرفتن شغل نشان نمی دهد.

  • Don't despair! We'll find a way out!


    ناامید نشو! ما راهی پیدا خواهیم کرد!

  • I despair at/over the policies of this government.


    من از سیاست‌های این دولت ناامید هستم.

  • They began to despair of ever being rescued.


    آنها شروع به ناامیدی از نجات یافتن کردند.

  • A few sad moments doesn’t imply feelings of despair.


    چند لحظه غمگین به معنای احساس ناامیدی نیست.

  • She flung up her arms in despair and wailed.


    او با ناامیدی دست هایش را بالا انداخت و ناله کرد.

  • Don’t despair – things will improve.


    ناامید نشوید - همه چیز بهتر خواهد شد.

  • He began to despair of ever finding a job.


    او شروع به ناامیدی از یافتن شغل کرد.

synonyms - مترادف

  • despondency


    ناامیدی

  • desperation


    غم و اندوه

  • hopelessness


    افسردگی

  • anguish


    دلتنگی


  • دلسردی

  • dejection


    تاریکی

  • disheartenment


    مالیخولیا

  • gloom


    بدبختی

  • melancholy


    درد

  • misery


    نا امیدی


  • کسالت

  • discouragement


    استعفا

  • dispiritedness


    ناخوشی

  • forlornness


    اضطراب

  • resignation


    ویرانی

  • wretchedness


    ناراحتی

  • angst


    پریشانی

  • desolation


    صلیب

  • despondence


    تضعیف روحیه انگلستان

  • dismay


    تضعیف روحیه ایالات متحده

  • distress


    نارضایتی

  • unhappiness


    دلبر


  • demoralisationUK


  • demoralizationUS


  • disconsolateness


  • dolor


  • dreariness


  • melancholia


  • miserableness


  • resignedness


antonyms - متضاد


  • امید

  • encouragement


    تشویق


  • باور


  • اعتماد به نفس

  • hopefulness


    امیدواری

  • reassurance


    اطمینان خاطر


  • راحتی


  • ایمان

  • cheer


    تشویق کردن

  • cheerfulness


    نشاط

  • contentment


    قناعت

  • happiness


    شادی

  • joy


    صلح

  • joyfulness


    سعادت


  • تحقیر

  • bliss


    شور و نشاط

  • joyousness


    خلسه

  • gladness


    لذت بردن

  • elation


    رضایت

  • exuberance


    شیفتگی

  • felicity


    سرخوشی

  • ecstasy


  • rapture


  • exultation


  • euphoria


  • jubilation


  • exhilaration


  • blissfulness


  • rapturousness


  • elatedness


  • gladsomeness