word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
یک دستورالعمل رسمی
-
یک دستور یا دستور رسمی
-
یک دستور یا دستورالعمل رسمی
example - مثال
-
رئیس بخشنامه عدم استفاده از دستگاه فکس را صادر کرد.
-
A federal directive forbids fund-raising in government offices.
یک دستورالعمل فدرال، جمع آوری سرمایه در ادارات دولتی را ممنوع می کند.
-
آخرین دستورالعمل اروپا در مورد ساعات کاری
-
Under a directive to cut utility costs, one office building has installed skylights in conference rooms to reduce the need for artificial light.
بر اساس دستورالعملی برای کاهش هزینه های برق، یک ساختمان اداری نورگیرهایی را در اتاق های کنفرانس نصب کرده است تا نیاز به نور مصنوعی را کاهش دهد.
-
The new e-commerce directive should lay out better guidelines about when exactly an online contract is formed.
دستورالعمل جدید تجارت الکترونیک باید دستورالعمل های بهتری در مورد زمان شکل گیری قرارداد آنلاین ارائه دهد.
synonyms - مترادف
-
rules
قوانین
-
regulations
آئین نامه
-
orders
سفارشات
-
ruling
حکم می کند
-
laws
کانون
-
canon
احکام
-
ordinances
دستورات
-
commands
جهت ها
-
decrees
دستورالعمل ها
-
dictums
اساسنامه
-
directions
عمل می کند
-
edicts
دستور می دهد
-
instructions
نسخه ها
-
precepts
رویه ها
-
statutes
اعلامیه ها
-
acts
الزامات
-
commandments
مقررات
-
guidelines
آیین نامه ها
-
mandates
شاخص
-
prescriptions
دیکته می کند
-
procedures
راهنماها
-
pronouncements
-
requirements
-
stipulations
-
bylaws
-
-
dictates
-
guides
-
imperatives
-
injunctions
-
proclamations
antonyms - متضاد
-
answers
پاسخ می دهد
-
disorganisationsUK
سازماندهیهای بریتانیا
-
disorganizationUS
بی سازمانی ایالات متحده
-
lawlessness
بی قانونی