word - لغت

disinclined || بی میلی

part of speech - بخش گفتار

adjective || صفت

spell - تلفظ

/ˌdɪsɪnˈklaɪnd/

UK :

/ˌdɪsɪnˈklaɪnd/

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disinclined] در گوگل

description - توضیح


  • اینکه نمیخواهی کاری انجام بدهی

  • He felt disinclined to argue while the calendar was there to remind him that he was down to his last twenty-five days.


    در حالی که تقویم وجود داشت تا به او یادآوری کند که بیست و پنج روز آخر عمرش را سپری کرده بود، تمایلی به بحث نداشت.

  • People had become disinclined to believe without doubting what was revealed to them.


    مردم تمایلی به ایمان نداشتند بدون اینکه در آنچه بر آنها نازل شده بود شک کنند.

example - مثال

  • He was strongly disinclined to believe anything that she said.


    او به شدت تمایلی به باور هر چیزی که او می گفت نداشت.

  • She felt disinclined to go home to the empty house.


    او تمایلی به رفتن به خانه به خانه خالی نداشت.

  • I am/feel disinclined to offer him a job if he doesn't have a degree.


    اگر مدرکی نداشته باشد، تمایلی به پیشنهاد کاری به او ندارم.

synonyms - مترادف

  • reluctant


    بی میل

  • hesitant


    مردد، دودل

  • indisposed


    ناتوان

  • loath


    نفرت

  • averse


    بیزاری

  • opposed


    مخالف

  • resistant


    مقاوم

  • unwilling


    ناخواسته، بی میل

  • antipathetic


    ضد درد

  • baulkingUK


    baulkingUK

  • balkingUS


    balkingUS

  • unprepared


    آماده نشده


  • می ترسد

  • cagey


    قفس

  • cagy


    مشکوک

  • dubious


    بد اخلاق

  • ill-disposed


    لات

  • loth


    عصبی


  • تضعیف

  • reticent


    آهسته. تدریجی


  • غیر مشتاق

  • unenthusiastic


    به عقب

  • backward


    مردد

  • doubtful


    مخالفت می کند

  • hesitating


    اعتراض می کند

  • objecting


    سرکش

  • protesting


    خجالتی

  • recalcitrant


    خجالتی بودن

  • shy


    چسبیده

  • shying


  • sticking


antonyms - متضاد

  • inclined


    شیب دار

  • disposed


    بیرون انداخته شده


  • مایل بودن

  • bent


    خم شده

  • desirous


    آرزومند

  • enthusiastic


    مشتاق

  • leaning


    تکیه دادن


  • تیز

  • keen


    قابلیت

  • amenable


    آماده


  • گرايش

  • tending


    برای

  • anxious


    تایید کردن

  • for


    بدون مخالفت

  • approving


    دلسوز

  • unopposed


    قابل قبول

  • avid


    مطلوب انگلستان

  • sympathetic


    دوستانه

  • agreeable


    مطلوب ایالات متحده

  • favourableUK


    دوست داشتن


  • نوع

  • favorableUS


    با محبت

  • liking


    مراقبت


  • loving


  • caring