word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
-
این حزب در انتخابات عملکرد ضعیفی داشت.
-
I tried not to laugh but failed dismally (= was completely unsuccessful).
سعی کردم نخندم اما به طرز تاسف باری شکست خوردم (= کاملاً ناموفق بود).
-
با ناراحتی سرش را تکان داد.
-
روز و شب آژیرها به طرز وحشتناکی فریاد می زدند.
-
او با ناراحتی گفت: من هرگز از این موضوع عبور نخواهم کرد.
-
Their attempts failed dismally.
تلاش های آنها به طرز تاسف باری شکست خورد.
-
من برای خواندن این رمان هیجان زده بودم، اما به شدت ناامید شدم.
synonyms - مترادف
-
poorly
ضعیف
-
بد
-
inadequately
به طور ناکافی
-
به طرز وحشتناکی
-
appallingly
به طرز افتضاحی
-
dreadfully
بدبختانه
-
terribly
به طرز فجیعی
-
abysmally
نامطلوب
-
wretchedly
به طور ناقص
-
atrociously
ناتوان
-
unsatisfactorily
اجرائی
-
awfully
به اندازه کافی
-
deficiently
به طرز بدی
-
incompetently
شیطانی
-
execrably
به طور غیر کارشناسی
-
imperfectly
خشن
-
insufficiently
غیر قابل قبول
-
lousily
خام
-
diabolically
به اشتباه
-
inexpertly
به صورت معیوب
-
crummily
ناموفق
-
unacceptably
بدجور
-
crudely
مفتضحانه
-
faultily
به طرز نابسامانی
-
defectively
پایین تر
-
unsuccessfully
-
shoddily
-
frightfully
-
abjectly
-
shabbily
-
inferiorly
antonyms - متضاد
-
acceptably
قابل قبول
-
adequately
به اندازه کافی
-
satisfactorily
رضایت بخش
-
خوب
-
به خوبی
-
باشه
-
nicely
خوش طعم
-
قابل عبور
-
نه خوب نه بد
-
palatably
قابل تحمل
-
passably
شایستگی
-
so-so
ماهرانه
-
tolerably
خیلی خوب
-
competently
توانا
-
expertly
شایسته
-
sufficiently
اعتباری
-
مناسب
-
ably
قابل خدمات رسانی
-
decently
قانع کننده
-
creditably
به درستی
-
suitably
بسيار خوب
-
serviceably
محترمانه
-
convincingly
به طور متوسط
-
-
alright
-
respectably
-
middlingly