word - لغت

dispatched || اعزام شده است

part of speech - بخش گفتار

N/A || N/A

spell - تلفظ

dɪˈspætʃ

UK :

dɪˈspætʃ

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [dispatched] در گوگل

description - توضیح

example - مثال

  • Two loads of cloth were dispatched to the factory on 12 December.


    دو بار پارچه در 12 دسامبر به کارخانه ارسال شد.

  • Our handsome hero manages to dispatch another five villains.


    قهرمان خوش تیپ ما موفق می شود پنج شرور دیگر را اعزام کند.

synonyms - مترادف

  • took


    گرفت

  • claimed


    ادعا کرد

  • killed


    کشته شده

  • slayed


    کشته شد

  • slew


    کشت

  • fell


    سقوط

  • felled


    سقوط کرد

  • carried off


    انجام شده است

  • croaked


    قار

  • destroyed


    نابود

  • did in


    انجام داد


  • به مرگ

  • put an end to


    تمامش کن


  • کنار گذاشتن


  • پایان دادن به


  • قطع کردن

  • murdered


    به قتل رسیده است

  • assassinated


    ترور شد

  • executed


    اجرا شده

  • liquidated


    منحل شد

  • terminated


    خاتمه یافت

  • iced


    یخ زده

  • eliminated


    حذف شده است

  • slaughtered


    سلاخی شده

  • whacked


    ضربه خورده

  • offed


    تعدیل شده است

  • massacred


    قتل عام کرد

  • butchered


    قصابی شده

  • exterminated


    منقرض شد

  • neutralizedUS


    ایالات متحده را خنثی کرد

  • annihilated


    نابود شد

antonyms - متضاد

  • resurrected


    زنده شد

  • resuscitated


    احیا شد

  • revived


    متحرک

  • animated


    revitalizedUS

  • reanimated


    بیدار شد

  • revitalizedUS


    زندگی در آن دمید

  • awakened


    جان تازه ای به آن دمید

  • breathed life into


    به اطراف آورده است

  • breathed new life into


    آوردن به

  • brought around


    جان بخشید

  • brought to


    revitalisedUK

  • enlivened


  • revitalisedUK


  • waked up


  • woke up